0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  وقتی باران می بارد نشر آموت

کتاب وقتی باران می بارد نشر آموت

داستانی غمناک از عشق و امید

کتاب متنی
نویسنده:
درباره وقتی باران می بارد
نمی‌خواهم رفتن بیو را ببینم اما از طرفی هم بدون یک‌بار دیگر دیدنش نمی‌توانم بگذارم برود. می‌دانم هر وقت که به او احتیاج دارم می‌توانم رویش حساب کنم. چیزهایی در بودنش هست که حالم را بهتر می‌کند. دلم برایش تنگ می‌شود، احتمالاً بیشتر از چیزی که حالا فکر می‌کنم دلتنگش می‌شوم. ما بیشتر دوره‌های زندگی‌مان را در کنار هم گذرانده‌ایم، اما تصمیم گرفتم که این بخش را از او جدا باشم. وقتی انتخابم این شد که به کالج نروم نمی‌دانستم که ممکن است پشیمان شوم. خداحافظی کردن بیو و رفتنش بدون من آن‌هم وقتی فقط بیست‌وشش دقیقه طول کشید، درونم را پُر از ناامیدی کرد. به‌نظر می‌رسد که اتفاقات هیچ‌وقت به من آسیب نمی‌زنند، مگر در مواقعی‌که درست در مقابل صورتم قرار بگیرند. مثل هر چیز دیگری، همیشه طوری وانمود می‌کردم که انگار بیو برای همیشه در کنارم خواهد ماند، هرچند می‌دانستم روزی مرا ترک خواهد کرد. در کل تظاهر کردن کار راحتی است، بعد از آن همه مدت که خودم را گول می‌زدم که چنین روزی نخواهد آمد، حالا و در این لحظه قلبم از رفتنش تیر می‌کشد. روزی را که به این خانه آمدیم کاملاً به‌خاطر دارم، انگار همین دیروز بود. آن‌قدر سرِ مادرم شلوغ است که فرصت نمی‌کند حتی کارتن‌های درون آشپزخانه را باز کند و تمام کاری که می‌توانم بکنم این است که بگذارم این کار را به شیوه‌ی خودش انجام بدهد. برای همین به حیاط پشتی می‌روم تا بر روی لاستیکی که از درخت بلوط آویزان شده است تاب بخورم. من در دنیای خودم هستم. کمی غمگینم از این‌که دوستان و همسایه‌های قدیمی‌مان را ترک کردیم. موقع تاب خوردن خیلی بالا نمی‌روم؛ همین قدر که نوک انگشتان پایم را درون گِل و شُل فرو ببرم به اندازه‌ی کافی لذت می‌برم. مادرم دیوانه می‌شود چون کفش‌های خوب تنیسم را کثیف می‌کنم، اما برایم مهم نیست. من عاشق این کارها هستم و به این کفش‌های احمقانه اهمیت نمی‌دهم. می‌بینم که یک توپ به سمت پاهایم می‌آید و درست مقابلم متوقف می‌شود. وقتی سرم را بلند می‌کنم پسری را می‌بینم با شلوار جین آبی با لکه‌های علف و گرد و خاک روی آن و یک تی‌شرت آبی پررنگ. موهای نسبتا بلند سیاه دارد و بر صورتش لکه‌های گِل نشسته است. وقتی به من لبخند می‌زند می‌خندم؛ سه تا از دندان‌های جلویش افتاده و شبیه یکی از آن مترسک‌هایی که مادرم برای هالوین درست می‌کند شده است. به پشت‌سرش نگاه می‌کند و می‌پرسد: «به چی می‌خندی؟» دوباره ریز می‌خندم و می‌گویم: «هیچی.» می‌گوید: «این تاب خیلی اَمن نیست، می‌دونی. اون بالا رو دیدی؟» بعد به شاخه‌ای که تاب از آن آویزان بود اشاره می‌کند که پوسیده شده. «به‌زودی می‌افته پایین. مامانم گفته.» به حرف‌هایش توجهی نمی‌کنم و برای خودم بر روی تاب به عقب‌وجلو می‌روم. پسرها می‌توانند خیلی کودن بشوند. من فقط موقع تاب خوردن کمی از زمین فاصله می‌گیرم و اگر بیفتم زیاد صدمه نمی‌بینم. بالاخره می‌پرسد: «اسمت چیه؟» «کیت.» دستم را به‌خاطر نور شدید آفتاب سایبان چشمانم می‌کنم. «تو چی؟» «بیو. مثل صدای پرتاب تیر از کمان. پدرم شکار کردن دوست داره.» این را می‌گوید و دوباره لبخند می‌زند. چیز زیادی درباره ی شکار نمی‌دانم، چون پدری ندارم که بخواهد در این‌باره برایم حرف بزند. هیچ‌وقت ندارم و تا وقتی‌که بقیه‌ی بچه‌ها راجع به پدرهایشان حرفی نمی‌زنند اصلاً حواسم به نداشتنش نیست. از تاب بیرون می‌پرم، لباسم را مرتب می‌کنم و می‌گویم: «این شهر خیلی بَده.» بیو شانه‌هایش را بالا می‌اَندازد: «فکر کنم یه‌روز خوشت میاد.»
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
2.۱۵ مگابایت
تعداد صفحات
400 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۱۳:۲۰:۰۰
نویسنده لیزا د یانگ
مترجمعلی شاهمرادی
ناشرنشر آموت
زبان
فارسی
عنوان انگلیسی
When it rains, 2,013.
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۱۰/۳۰
قیمت ارزی
6 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۲.۱۵ مگابایت
۴۰۰ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
2.9
از 5
براساس رأی 17 مخاطب
5
29 ٪
4
11 ٪
3
11 ٪
2
17 ٪
1
29 ٪
8 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
4

نمیدونم اگه این کتاب رو با ترجمه‌ی آقای شاهمرادی نمیخوندم چه امتیازی بهش میدادم. تقریبا از فصل ۸ کتاب میتونی حدس بزنی در آخر با چه چیزی مواجه هستی. طوریکه فکر میکنی داری داستان نوجوانان رو میخونی. دوست داشتم اتفاقات با دور تندتری جلو بره ولی بیشتر به جزئیات و احساسات پرداخته بود. این کتاب جلد دوم هم داره که امیدوارم ترجمه اون هم به زودی شاهد باشیم. هم از نشر آموت و هم مترجم محترم خواهشمندیم جلد دوم کتاب هم به فارسی منتشر کنن. و بله واقعا در فصل‌های پایانی به سختی میتونی جلوی اشک‌هات رو بگیری:)

3

من بیشتر از صد صفحه نتونستم بخونم چون متاسفانه نتونستم درک کنم چرا درمورد تجاوز با کسی حرف نمیزد؟ و این موضوع و خودخوری، واقعا اذیتم کرد و کتاب رو کنار گذاشتم. میدونم واقعیته و خیلی از افراد نمیتونن درمورد بلاهایی که سرشون میاد با کسی حرف بزنن ولی چون خودم اینجوری نیستم و راحت حرف میزنم، ارتباط برقرار کردن با کتاب خیلی برام سخت بود.

5

سلام ماجرای تجاوز به یک هفده ساله! ویران شدن آرزوها و برنامه ها... و بعد از دوسال کسی پیدا شده تا عواطف و احساسات او را که خودش و آن اتفاقات را از همه پنهان کرده است دوباره زنده کند در حالی که خودش...

4

کتاب قشنگ اما در عین حال غم انگیزی بود که احساسات آدم رو درگیر میکرد و من به یه نقطه از کتاب که رسیدم یک عالمه گریه کردم داستان درباره دختر نوجوانی هست که در ۱۷ سالگی بهش تجاوز میشه و زندگیش تحت تأثیر این امر قرار میگیره

2

کتاب عالی بود. واقعا با خوندنش قلبم درد گرفت و چقدر گریه کردم... خیلی دلم برای کیت و آشر سوخت.

1

اگر به داستان‌های تینجری عاشقانه علاقه دارین از این کتاب خوشتان خواهد آمد.

2

کشدار بود و کمی خسته کننده.

3

تا الان خوب بوده

2.9
(17)
99,500
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو
وقتی باران می بارد
وقتی باران می بارد
لیزا د یانگ

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
وقتی باران می بارد
داستانی غمناک از عشق و امید
نشر آموت
2.9
(17)
99,500
تومان

از همین نویسنده مطالعه کنید

همه