شب تا به سحر گر با رقیبان صد سخن گویی
اگر نوبت رسد بر من تو آن شیرین نگاهت را بر اندازی
چه کرد این وادی حیرت که با این خسته دل گر تو سخن گویی
چنان مسعور گونه نظر اندازی
که گویی میل داری جان براندازی
بیا شیرین نگاهت را بیانداز و بگو آن صد سخن با من
چنان شیدا شوم بر تو
چنان بیدل شوی بر من
به سان دهنوی از عظمها هم نظراندازی