صحنه کافهی کوچکی است با دیوارهای آجری مدور که چند تابلو نقاشی جا به جا به دیوارها آویزان است. فضای کافه پر از دود سیگار و به لحاظ هندسی دایره است که پنج میز با فواصل مساوی بر محیط دایرهی کف قرار گرفتهاند. طراحی به گونهای است که کف صحنه دوار است و در طول نمایش، برای انتقال از یک میز به میز دیگر، حول مرکز دایره میچرخد. تنها میز فعال نمایش، همواره میز مقابل تماشاگران است که با نور موضعی صحنه روشن شده است. سایر میزها در فضای نیمهروشن عقب هستند و هر چند بازیگرانشان آکسیون دارند، صدایشان را نمیشنویم. پیشخان کافه به شکل قوسی انتهای صحنه است و دو پیشخدمت در طول نمایش به هر پنج میز سرویس میدهند. موسیقی خنثی و ملایمی که هرگز نباید صدای بازیگران را محو کند، به عنوان پسزمینه در کل نمایش به گوش میرسد. صحنه کاملا تاریک است و با افکندن نور موضعی به میز اول، نمایش آغاز میشود.
سیامک: موضوع الان این نیست که چی درسته و چی غلطه. موضوع اینه که چی غلطه و چی غلطتره. خدایا! از وقتی به دنیا اومدم مدام دارم بین طاعون و تیفوس یکی رو انتخاب میکنم... اینطوریه دیگه... [هاله و کیانوش بهتزده خیره به سیامک نگاه میکنند.] چرند میگم؟ ممکنه. [سکوت.] اما چرندتر اینه که همینطور بمونیم تا مثل خر گیر کنیم تو گل. [تندتند شروع میکند به خوردن شیرینی توی بشقابش.] چی میگی کیا؟
کیانوش: کثافت!
سیامک: به نظر منم یارو کثافته اما دعا میکنم آخریش باشه. حداقل تا وقتی ویزای سهساله بیاد دستتون. هاله؟
هاله: خیکی آشغال!
سیامک: نیومدیم اینجا فحش بدیم به یارو. وقتی ویزاتون رو گرفتید میتونید هر چی دلتون بخواد بهش فحش بدید... حتی آبدار. [سکوت.] خوب طاعون اینه که از خیر پناهندگی میگذرید و کیا به خاطر گندی که زده ده پونزده سال میره اون تو. وقتی برمیگرده تقریبا چهل سالشه. با موهای جوگندمی و احتمالا چندتا چروک روی صورتش. هاله هم سی و شش هفت سالشه اون موقع. ببخشید دارم مثل سگ حرف میزنم، ولی طاعون بهتر از سگ نیست.
کیانوش: بس کن، سیا! هی این وضعیتِ گُه رو هم نزن.
سیامک: اتفاقا تا هم نزنی و بوش بلند نشه نمیتونید بفهمید کدومش گندتره. دونستن اینکه کدومش گندتره شما رو بهتر به تصمیم میرسونه. منظورم هر دوتاتونه.
هاله: اون حرومزاده فقط یهبار من رو دیده. اونم از پشت شیشهی باجه.
سیامک: بههرحال تیفوس اینه که هاله بیست و چهار ساعت میره با اون کنسول عوضی خیکی زندگی میکنه و بعد با دو ویزای سهساله برمیگرده. کیا؟
کیانوش: اون یارو، همون که تو کنسولگری کار میکنه، اسمش چی بود؟
سیامک: زامیس.
کیانوش: دامیس...
سیامک: زامیس!
کیانوش: حالا هر خری... باید باهاش حرف بزنیم.
سیامک: اون فقط یه واسطهس، کیا. من چهار ساله دارم باهاش کار میکنم. از دست اون کاری ساخته نیست.
کیانوش: به زامیس میگیم به کنسول بگه اگه قید هاله رو بزنه میتونیم خوشگلترین دخترها رو براش ببریم.
سیامک: ببخشید هاله [لحظهای رو به هاله میکند اما باز خطاب به کیانوش ادامه میدهد.] ولی اون خودش میتونه صدتا خوشگلتر از هاله رو پیدا کنه. گمونم دنبال خوشگلترین دخترها نیست. دنبال پول هم نیست. حداقل نه دنبال اونقدر پولی که تو احتمالا میتونی براش جور کنی.
کیانوش: پس چه مرگشه؟
سیامک: زامیس میگه هاله کنسول رو یاد کسی میندازه. یاد دختری که تو جوونیهاش عاشقش شده اما بعد دختره تو یه تصادف کشته میشه. دختره از اون عشق موتورها بوده و یه روز با موتورش میره زیر کامیون.
کیانوش: [دستهایش را دو طرف شقیقههایش میگذارد و زل میزند به میز.] مزخرفه.
هاله: [سیگاری روشن میکند.] بهش تلفن کن سیا. به زامیس. بگو من آمادهم. اما فقط بیست و چهار ساعت. حتی یه ثانیه هم بیشتر نمیمونم.