لک لک، پرنده ی بر بام ، خانه زاد و آرام، می رود، بال می زند بر اوج، تا آزادی تا آگاهی و باز می گردد تا باز بداند رازهای مگو را، دانستن درد است، درد دارایی همه ی دنیاست و افرا درختی است تنها که درد دارد و میل به دانستن که بی خواب شده است و دنبال آرام جایی، آشیانه ی لک لکی است تا بداند چه دردی را کشیده است و راز و سر دانستن چیست. دانستنی که وسوسه اش رهایش نمی کند. افرا این درخت گسسته از خاک، دنبال دلیل بودن یا نبودن است. بودن یا نبودنی که مساله نیست، وسوسه است تا بازگشتن به آشیانه پرشکوه لک لک، پرنده ی بر بام و خانه زاد.