0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  هیوار نشر ناریا مهر

کتاب هیوار نشر ناریا مهر

مجموعه نمایش نامه

کتاب متنی
درباره هیوار
مکان، سرسرای قصری نظامی است. رنگ خاکستری، همراه با نورهای موضعی در سراسر صحنه به چشم می‌خورد. در انتهای صحنه سرباز نقاشی با بی­میلی مشغول کشیدن چرخ‌دنده‌ی بزرگ زردرنگی، روی پس‌زمینه است. گاه‌وبیگاه اشیای مختلفی روی صحنه می­افتند. سرباز آن‌ها را جمع می­کند و روی‌هم می­چیند. (در پایان مجسمه­ای از دور ریختنی‌ها به وجود می­آید) سال­ها از پیروزی ربات‌ها بر انسان­ها می‌گذرد. در انتهای صحنه، مجسمه‌ی آهنی بزرگی با غرور روی سکوی سیمانی ایستاده است. در گوشه‌ای از صحنه، رباتی با حرکات آرام و خشک در حال تمیز کردن پنجره‌های خیالی است. موسیقی آرامش‌بخش پیانو در حال پخش است که ناگهان صدای شکستن شیشه­ی پنجره­ای آرامش صحنه را به هم می­ریزد. ربات سربازی وحشت‌زده وارد صحنه می­شود. قربان... قربان... فاجعه... فاجعه... یک خبر وحشتناک! (به این‌سو و آن‌سو می­دود) فرمانده (آرام وارد می­شود): آرام باش سرباز هیچ اتفاقی نمی­تواند آن‌قدر مهم باشد که ما ربات‌ها را وحشت‌زده کند! سرباز: اما قربان این خبر تا سرحد مرگ وحشتناک است! فرمانده: مرگ... (پوزخند می­زند) مرگ سرباز! نه هه هه برای ما ربات‌ها مرگ بی­معناست! تغییرات سرباز... فقط تغییرات! می­فهمی؟ سرباز: بله قربان اما... فرمانده: اما چه سرباز؟ هیچ تغییری نمی­تواند آن‌قدر مهم باشد که ما را وحشت‌زده کند! همیشه به یاد داشته باش که این تغییرات هستند که به زندگی معنا می­دهند! می­فهمی؟ سرباز (سردرگم): کاملاً گیج شدم قربان اما... فرمانده: اما چه؟ سرباز: چیز مهمی نیست فکر می­کنم شاید... فرمانده: فکر می­کنی سرباز؟ سرباز: نه قربان حق با شماست. البته که همیشه حق با شماست. فرمانده: بله قطعاً همین‌طور است. خوب است که می­فهمی وگرنه مجبور می­شدم بدهم بازیافتت کنند. حالا چرا این‌قدر سراسیمه­ای؟ سرباز: قربان اتفاق بدی افتاده است! جاسوس‌ها خبر آورده‌اند که... فرمانده: جنگ شده است؟ سرباز: نه قربان! فرمانده: شورش! سرباز: نه قربان! فرمانده (با سوءظن): نکنِ آدمی دیده‌شده است؟ سرباز: نخیر! فرمانده: پس هر چیز دیگری فقط می­تواند یک اشتباه محاسباتی باشد! درک نادرستی از واقعیت. توهمی که شاید اتفاق هم نیفتاده باشد. هوم... سرباز: بله قربان... ممکن است. فرمانده (با حیرت و تحقیر): ممکن است سرباز! چه گفتی فلز بی­ارزش! گفتی ممکن است! نه آهن‌پاره قطعاً همین‌طور است! سرباز: ب... ب... بل... بله قربان قطعاً همین‌طوراست. فرمانده: خب حالا بهتر شد... نگفتی چه اتفاقی افتاده؟
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
663.۲۷ کیلوبایت
تعداد صفحات
107 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۳:۳۴:۰۰
نویسندهابراهیم قدردان
ناشرناریا مهر
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۷/۱۴
قیمت ارزی
2.۵ دلار
قیمت چاپی
10,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۶۶۳.۲۷ کیلوبایت
۱۰۷ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
2
از 5
براساس رأی 1 مخاطب
5
0 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
100 ٪
1
0 ٪
2
(1)
5,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
هیوار
مجموعه نمایش نامه
ناریا مهر
2
(1)
5,000
تومان