نیافریدهاند شانههای کوه را
مگر برای گریههای آسمان
که دم به دم نبودن نگاه آبی تو را بهانه میکند
و دشت را نیافریدهاند
مگر برای باد
که پشت این حصار
به انتشار غربت غریب تو مسافری همیشگیست
نیافریدهاند گریه را
مگر برای چهرۀ کبود
و ماه را
مگر برای روشنایی مزار بینشان تو
نیافریدهاند آه را
مگر برای لحظههای ساکت بقیع
مرا مگر برای شعر
و شعر را مگر مدیحه خوان، سیاهپوش تو
و مرگ را نیافریدهاند
مگر در انتهای جستجوی زرد ما که تا کنار سبز تو نمیرسد
و زرد میشود