0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  تجربه های کوتاه 40: مرده ها سکوت می کنند نشر چشمه

کتاب تجربه های کوتاه 40: مرده ها سکوت می کنند نشر چشمه

تجربه های کوتاه ۴۰

کتاب متنی
درباره تجربه های کوتاه 40: مرده ها سکوت می کنند
به ساعت نگاه کرد... ساعتِ هفت ــ و چه زود هوا کاملاً تاریک شده. امسال پاییز و این باد لعنتی خیلی زود از راه رسیده است. یقه‌ی پالتوی خود را بالا کشید و سرعت‌اش را بیش‌تر کرد. شیشه‌ی فانوس‌ها به قیژقیژ افتاده بود. با خود گفت: «نیم‌ساعت دیگر می‌توانم بروم. ولی ای کاش همین حالا وقت رفتن بود.» سرِ نبش خیابان ایستاد. از این نقطه می‌توانست هردو خیابانی را که امکان داشت مسیر آمدن او باشد زیر نظر بگیرد. چیزی نمانده بود باد کلاه‌اش را ببرد. کلاه را محکم نگه داشت و فکر کرد: امشب حتماً می‌آید. ــ جمعه‌شب ــ نشستِ پروفسورها ست ــ در چنین شبی جرئت می‌کند از خانه بیرون بزند و حتی مدت بیش‌تری بیرون بماند.... جرنگ‌جرنگ واگن اسبی را شنید و بلافاصله ناقوس کلیسای نپوموک هم به صدا در آمد. سپس خیابان پرجنب‌وجوش‌تر شد. از این لحظه به بعد آدم‌های بیش‌تری از کنارش می‌گذشتند. به گمان او اغلب آن‌ها کارکنان مغازه‌هائی بودند که ساعت هفت تعطیل می‌شدند. همه تندتند راه می‌رفتند و هریک به نوعی با باد مزاحم در کش‌وقوس بود. کسی به او توجهی نداشت. فقط یکی دو دختر فروشنده با کمی کنج‌کاوی سر به سوی او گرداندند. ناگهان آشنائی را دید که به‌سرعت پیش می‌آمد. با گام‌های بلند به سمت شبح رفت. فکر کرد: بدون درشکه؟ یعنی این خود او ست؟ خود او بود. همین که چشم‌اش به فرانس افتاد، تندتر پیش آمد. فرانس گفت: «پیاده آمدی؟» «نرسیده به تئاترِ کارل درشکه را مرخص کردم. گمان کنم قبلاً یک‌بار هم سوار همین درشکه شده بودم.» مردی موقر از کنارشان گذشت و نگاهی گذرا به اِما انداخت. فرانس با نگاهی تهدیدآمیز چشم در چشم او دوخت. مرد موقر به‌سرعت دور شد و رفت. اِما از پشت سر نگاهی به مرد انداخت و با نگرانی پرسید: «کی بود؟» «آشنا نبود. خیال‌ات راحت باشد، این‌جا از آشنایان خبری نیست. زود باش سوار شو.» «این درشکه‌ی تو ست؟» «بله.» «درشکه‌ی روباز؟» «یک‌ساعت پیش هوا خوب بود.» به سمت درشکه رفتند. زن سوار شد. مرد صدا زد: «درشکه‌چی.» زن پرسید: «پس کجا رفته؟» فرانس به دور و بر چشم گرداند. به صدای بلند گفت: «باورکردنی نیست. مردک غیب‌اش زده.» زن آهسته گفت: «ای وای.» «عزیزم صبر داشته باش. حتماً همین دور وبرها ست.» مرد درِ کافه‌ی کوچکی را باز کرد. درشکه‌چی با چند مرد پشت میزی نشسته بود. با دیدن فرانس باعجله از جا بلند شد. گفت: «همین الآن، ارباب.» و همان‌طور سرپا گیلاس شراب را سر کشید. «این‌جا چه می‌کنید؟» «ارباب، شما بفرمایید، من هم آمدم.» درشکه‌چی با گام‌های نامطمئن به سمت اسب‌ها رفت. «ارباب کجا تشریف می‌برند؟» «پراتر، کلاه‌فرنگی.» از یادبود تگتهوف می‌گذشت تا لحظه‌ئی دیگر در بلوار عریض و تاریک پراتر به پرواز در آید. اِما ناگهان هردو دست فرانس را گرفت. فرانس آهسته روبنده‌ئی را که میان او و زن حایل بود پس زد. زن گفت: «می‌دانی چند روز است هم‌دیگر را ندیده‌ایم؟» «از یک‌شنبه.» «بله، آن هم فقط از دور. «چرا از دور؟ تو که آمده بودی خانه‌ی ما.»
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
384.۸۴ کیلوبایت
تعداد صفحات
28 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۵۶:۰۰
نویسندهآرتور شنیتسلر
مترجم علی اصغر حداد
ناشرنشر چشمه
زبان
فارسی
عنوان انگلیسی
Die toten Schweigen
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۵/۰۵
قیمت ارزی
2.۵ دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۳۸۴.۸۴ کیلوبایت
۲۸ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
4.3
از 5
براساس رأی 3 مخاطب
5
33 ٪
4
66 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
1 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
4

کتاب خوبی بود. داستانش رو دوست داشتم پر از صداقت بود کاراکتر سازی نویسنده. کوچک، کوتاه و خلاصه اما پر از فضاسازی و هیجان. ترجمه حداد بسیار روون بود و به جذابیت روند خوانش کمک میکرد. در کل این مجموعه کتاب های کوچک رو نمیشه زمین گذاشت و خوندنش خالی از لطف نیست. ضمن اینکه نویسندگان و مترجمانش خیلی خوبن و تجربه خوبیه.

4.3
(3)
9,500
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
تجربه های کوتاه 40: مرده ها سکوت می کنند
تجربه های کوتاه ۴۰
نشر چشمه
4.3
(3)
9,500
تومان