به نام آنکه دل را باصفا کرد
زبانم را به حرف مفت وا کرد
پس از تعطیلی خوب دوساله
شدند آدم سعید و سام و ژاله
عوض از هر نظر گشتند ایشان
به دانشگاه برگشتند ایشان
عقاید را کمی تعدیل کردند
سیاست را بهکل، تعطیل کردند
جوانان پشت پیکان جوانان
بگازیدند سمت علم و عرفان
خدا را شکر، ایمان گشت جاری
و طی شد دورۀ بی بند و باری
به دلها خورد از ایمان، تلنگر
شد از شورِ جوانان، جبههها پُر
ولیکن مشکل ما ظرفیت بود
که بالا، نرخ رشد جمعیت بود
جوان میماند پشت سدّ کنکور
سپس میرفت سمت بنگ و وافور
ندایی زان میان ناگاه آمد
ز سمت جاسب، عبدالله آمد
هم او که آرزوی نوکری داشت
هم او که دعوی روشنگری داشت
برای خویش، کاری دست و پا کرد
به روی تپهای رفت و ندا کرد:
«به فکر چاره باشید ایّها النّاس!
چرا سستی؟ دِ پاشید ایّها النّاس!
شما که داخل دارالخلافه
فلافل میزنی با نوناضافه
جوانان پشت کنکورند مردم
چه باید کرد؟ مجبورند مردم
ز بس که غصۀ کنکور خوردند
یهو دیدید دق کردند مردند
«نه مخمورم، نه هشیارم، نه مستم»
به فکر مردم بیچاره هستم»
لذا با عدهای افراد شاخص
به پا گردید یک هیئتموسّس
بنای تازهای کردند بنیاد
که نامش بود «دانشگاه آزاد»
پر از حور و پری از هر نظر شد
به اسلامیصفت هم مفتخر شد
به مرغ خانگی هم بال دادند
به جمع مایهداران حال دادند
سپس فربه شد و بس معتبر گشت
درخت دانش ما بارور گشت
درخت علم تا این حد تناور؟
درخت خربزه، الله اکبر!