بلد نبودی از اول که آشیانه بسازی
بمانی از سر عادت به آب و دانه بسازی
به قید و شرط نیامد دلت، نخواسته بودی
که روی خشتِ کسی با قمار خانه بسازی
برای هر نفس اما بهانۀ تو همین بود
که با خیال عزیزش به هر بهانه بسازی
به باختن به شکستن همیشه ساختی اما
نخواستی که به هر سازِ این زمانه بسازی
هزار و یکشبِ بیقصّه رفت و تو ماندی
مگر حکایتی از عشق جاودانه بسازی