در بستر غرب، هنر در مقام نوعی فعالیت سودمند مبتنی بر صناعت، طولانیترین تاریخچه را داراست. مثلاً در فرهنگ یونان باستان، کلمه یا مفهومی نزدیک به آنچه ما از «هنر» و «هنرمند» مراد میکنیم وجود نداشت. ولی، واژه یونانیِ «تخنه» به مهارت یا صناعت اشاره داشت و به صنعتگری که اشیایی را برای اهداف و مواقعی خاص میساخت «تخنیتس» میگفتند (Sörbom ۲۰۰۲: ۲۴). به طریقی مشابه، در دنیای کلاسیک نیز نمونههای صنعتگری، مثلاً تندیسها و معرقکاریها، نقشهای عملی، عمومی و آیینی داشتند. مجسمه کلاسیک زئوس، که تقلیدی از مجسمه اصلی متعلق به قرن پنجم قبل از میلاد است (شکل ۳، ص ۳۱)، مطابق با معیارهای تثبیتشده فنی و بر اساس میزان برآوردهسازی نقشهای مدنی و اجتماعیای که از آن صنعت انتظار میرفت، مورد قضاوت قرار میگرفت. و بالاترین این نقشها این باور بود که صورت انسانی باید در جاندارترین و زندهترین حالتش در قالب اتحاد روح و جسم نمایانده شود (Sörbom ۲۰۰۲: ۲۶). این تصور که مجسمه و معرقکاری را باید بر اساس معیارهایی مستقل از چنین اهدافی قضاوت کرد در تلقی کلاسیک از صنعتگری، محلی از اعراب نداشت.
در سنت غربیِ هنر، که ریشه در سنت یونانی و رومی دارد، مقولات هنر و صنعت در فرهنگها و بافتهایی ویژه و برای مخاطبانی خاص تبدیل به اموری آشنا شدهاند. مثلاً در سرتاسر اروپا و آمریکای شمالی، فرضهای فرهنگی در باره اینکه هنر عموما چیست ارتباطی نزدیک با سرآغازها و پیشرفت همین درس تاریخ هنر در دانشگاه داشت. آنچه در این میان اهمیت محوری داشت نهادهای اجتماعیای همچون فرهنگستانها و موزهها بودند که از قرن شانزدهم به این سو تثبیت شده بودند. در مجموع، این علایق و سایر علایق ملازم با آن، تعاریف هنجاری از هنر را تثبیت کردند، یعنی تصوراتی در باره اینکه هنر چگونه باید باشد و چه کار باید بکند؛ نمونههایی از این تعاریف تا به امروز نیز دوام داشتهاند.
نکته حائز اهمیت دیگر این است که زدن برچسب هنر بر پیشانی چیزی متضمن قضاوتی ارزشگذارانه در باره تصویر، شیء یا فرایند است. منظور آنکه، چنین کاری به رسمیت شناختنِ ویژگی طیفی از روالها در درون یک سنت یا مقوله فراگیرتر به همراه مدعیات خاصی در باره ارزشهای اجتماعی و یا زیباشناختی است. اما دانستن این نکته مهم است که معنا و ویژگیهای هنر در زمینهها، اجتماعات و دورههای مختلف فرق میکند. اشیاء و روالهای دارای مقصود زیباشناختی هر چقدر هم که در طول زمان رواج داشته باشند، باز هم تصورات و تعاریف موجود از هنر نه بیزمانند نه فراتر از تاریخ، بلکه به پیشفرضهای فرهنگی و اجتماعی جوامع و محیطهایی مربوطند که به آنها شکل میدهند.