بزرگترها همیشه دربارهی «روزهای خوش گذشته» حرف میزنند و اینکه وقتی بچه بودند، چقدر همه چیز بهتر بود.
اما من فکر میکنم آنها حسود هستند، چون بچههای نسل من همهجور وسایل تفریحی با تکنولوژی جدید در اختیار دارند که آنها در بچگی نداشتند.
باور کن من مطمئنم وقتی بچهدار شوم، دقیقا همین حرفهایی را به بچههایم میزنم که بابا و مامان الان به ما میگویند.
مامان همیشه میگوید که وقتی جوانتر بود، خیلی به او خوش میگذشت، چون تمام مردم شهر همدیگر را میشناختند و مثل خانوادهای بزرگ بودند.
به نظر من که چنین چیزی اصلا خوب نیست. من حریم شخصیام را دوست دارم و واقعا دلیلی نمیبینم که همه از کارهای شخصیام باخبر باشند.
مامان میگوید مشکل ما در جامعهی امروز این است که همه سرشان در لاک خودشان است و هیچکس برای شناختن افرادی که در نزدیکی او زندگی میکنند، وقت نمیگذارد.
هرچند دربارهی این موضوع هم اصلا با مامان همعقیده نیستم.
من به شخصه فکر میکنم کمی جدایی از دیگران، خوب است.
مامان تازگیها در شهر میچرخد و از مردم درخواست میکند چهل و هشت ساعت تمام از تلفنها و وسایل برقیشان استفاده نکنند.
مامان پیش از آنکه بتواند درخواستش را در شهرداری مطرح کند، به امضای صد نفر نیاز دارد؛ اما برای آنکه مردم را راضی کند زیر درخواست او را امضا کنند، باید کلی دردسر بکشد.