بزی پرستار، بز پرندۀ فریبندهای است که از دست رئیس ظالم سیرک فرار کرده و توی خانۀ آقای گرین که آدم ناخن خشکی است از درک، سامانتا و مایکل، سه بچۀ آقای گرین پرستاری میکند. البته گفته باشم آقای گرین اصلاً مایل نیست یک بز از بچههایش نگهداری کند و میخواهد یک پرستار انسان برای بچههایش استخدام کند. اما بچهها دوست ندارند هیچ زن دیگری جای مادر مرحومشان را که طبق گفتۀ پدرشان خیلی تصادفی در حادثۀ قایق سواری مرده، بگیرد. در ضمن بچهها یک دل نه صد دل عاشق بزی پرستار شدهاند، پرستاری که حتی برای سرماخوردگی کیک شکلاتی لیمویی تجویز میکند.
در بزی پرستار و نقشۀ شیطانی، آقای گرین هر طور شده میخواهد از دست بچههایش راحت شود و اینبار تصمیم میگیرد با نظافتچی شرکت حقوقیاش ازدواج کند که اینکارش خیلی عجیب است و ممکن نمیشود. از طرفی هم بزی پرستار دنبال این است که گنج پیدا کند، زمین را میکَند و سر از زندان فوق امنیتی شهر در میآورد که در آنجا خیلی بهش خوش میگذرد. او همۀ زندانیها را به صرف چای و کلوچه دعوت میکند به خانۀ آقای گرین و.... بهتر است با این داستان بزیِ پرستار هم همراه شویم تا به نقشههای زیرکانه و موذیانهاش بخندیم و پندی هم میان خندههایمان بگیریم.