آتامان به دو پیامآور گفت، به اسقفتان از طرف ما بگویید دغدغهای نداشته باشد. قزاقها تا بهحال فقط پیپشان را روشن کردهاند و تازه نخستین پکها را دارند به آن میزنند.
دیر بهزودی طعمهی آتش شد و شعلهها از میان پنجرههای بزرگ گوتیک زبانه کشیدند. تعداد راهبها، یهودیها و زنان در حال فرار هر لحظهبیشتر میشد و به شهرهایی میرفتند که میشد به پادگان و برج و باروهای محکمشان پناه برد. پیروان دیر هنگامی که بهصورت گروهانهای کوچک از سوی مقامهای شهرها بسیج میشدند تا جلو قزاقها را بگیرند، یا آنها را پیدا نمیکردند و یا میترسیدند و در نخستین برخورد سر اسبهاشان را برمیگرداند و به تاخت فرار میکردند. گاهی چندین ژنرال ارتشهای سلطنتی که تاکنون در جنگها فقط با پیروزی رودررو شده بودند، تصمیم میگرفتند نیروهاشان را علیه قزاقها بههم بپیوندند. این موقعیتی بود که دو قزاق جوان ما که از تاراج و چپاول نفرت داشتند در انتظارش بودند تا روحیهی جنگآوریشان را، نه در برابر دشمنی ناتوان، بلکه رودرروی سربازان و افسران لهستانی خودستا که لباسهایی با تزیینهای مفصل و پرزرق و برق بهتن داشتند، نشان دهند. افسران لهستانی سوار بر اسبهایی از نژاد اصیل جولان میدادند و به خود میبالیدند و هنگام تاختن نیمتنههاشان را به دست باد میسپردند تا در برابر سران ارتش قزاقها خودنمایی کنند. این وضعیت برای قزاقها کارآموزی شاد و سرگرمکنندهای بهشمار میرفت. هماکنون به اندازهی کافی شمشیر، تفنگ کارآمد و سازوبرگ همراه داشتند. یک ماه بهسربردن در اردوگاه کافی بود تا این جوانان ناکارآزموده و خام را که تازه از لانه بیرون آمده بودند، آبدیده کند و از آنها مردانی کارآمد بسازد. خطوط چهرهشان که تا همین چندی پیش حالت کودکانه و نوجوانانه داشتند، اکنون حالت موقرانه و پرقدرتی به خود گرفته بودند و تاراس سالخورده خوشحال بود که پسرانش میان بهترین سربازها قرار گرفتهاند. اوستاپ بهنظر میرسید برای اینگونه زندگی مبارزهطلبانه ساخته شده و در جنگ سربازی سختکوش و قدرتمند است. هرگز اجازه نداده بود چیزی غافلگیرش کند، یا رویدادی آشفتهاش سازد: با خونسردیای که برای جوانی بیستودوساله به معجزه شبیه بود، میتوانست خطر را ارزیابی و بیدرنگ با آن مقابله کند، مقابلهای که پس از بهپایانرسیدن به او میآموخت با اعتماد بهنفس بیشتری با سد و مانعها رودررو شود. حرکتها و رفتارش نشان میدادند از اعتماد بهنفسی کامل و سرد و گرم چشیده برخوردار است و میشد پیشبینی کرد که در آینده فرمانده خوبی خواهد شد. بدنش ورزیدگی خاصی پیدا کرده و فضیلتهای شهسواری و دلاورانهاش چنان ابعادی یافته بودند که میشد از هماکنون او را با شیری جوان مقایسه کرد.
تاراس سالخورده میگفت: آه، در آینده فرمانده خوبی خواهد شد، باور کنید فرمانده کارآمدی میشود، چهوقت است که به شما میگویم، بهزودی از پدرش جلو خواهد زد.