صورت میگوئل دِزوِرن یا دِوِرن یک ویژگی خیلی خوشایند داشت؛ یعنی هُرم مردانه از خود متصاعد میکرد که باعث میشد از دور بسیار جذاب به نظر برسد و دیگران را به این فکر میانداخت که باید آدم خواستنیای باشد. مسلماً پیش از آنکه متوجه لوییزا شوم او بود که نظرم را جلب کرد یا به خاطر او بود که لوییزا را دیدم. چون اغلب، زن را بدون شوهرش میدیدم. معمولاً اول مرد کافه را ترک میکرد و زن چند دقیقهای بیشتر میماند. گاهی اوقات تنهایی سیگاری دود میکرد. گاه بعضی صبحها همکارانش یا مادران بچههای مدرسه سروکلهشان پیدا میشد یا دوستانی در آخرین لحظه به آنها ملحق میشدند، درست موقعی که مرد داشت میرفت. هیچوقت مرد را بدون زنش ندیدم و هیچ تصوری از تنهایی او ندارم. همیشه کنار زنش بود (به همین دلیل، وقتی عکسش را در روزنامه دیدم نشناختم، چون لوییزا توی عکس نبود). طولی نکشید که به هر دویشان علاقهمند شدم. البته اگر «علاقهمند» واژهی درستی باشد.