عروس و داماد سوار کشتی شاهزاده شدند توپها را به علامت احترام شلیک کردند و پرچمها را به اهتزاز در آوردند. روی عرشه اصلی کشتی چادری از طلا و پارچه قرمز بر پا کردند و عروس و داماد در آن روی نرمترین بالشها خوابیدند.
بادبانها را باز کردند و باد پشت آنها کشتی را به دریا به نرمی حرکت می داد.
وقتی هوا تاریک شد و شب فرا رسید، لامپهای رنگی را روشن کردند و ملوانان روی عرشه به رقص پرداختند. پری کوچک با دیدن آن منظره به یاد اولین باری افتاد که از میان امواج بیرون آمده بود. او می رقصید و می چرخید و مانند پرستوهای در حال فرار سر می خورد. همه او را تشویق می کردند و برایش دست می زدند. هرگز آنقدر زیبا نرقصیده بود. چاقوهای تیز پاهایش را می بریدند ولی او حس نمی کرد چون دردی که در قلبش داشت، خیلی بیشتر بود...