پدر و مادر علی به او سفارش کردهاند که مشقهایش را بنویسد، چراغ اتاقش را خاموش کند و بخوابد تا آنها از مهمانی برگردند.
علی کتاب و دفترش را جمع میکند، داخل کیفش میگذارد، چراغ را خاموش میکند و میرود که بخوابد. ولی پیش از آن که کاملا به خواب برود، با صدای خش خشی که از پشت پنجره میشنود، احساس میکند که کسی پشت پنجره ایستاده است.
...