هنوز در دل شهرهای کوچک نوجوانان و جوانانی هستند که رویای قهرمانی در سر دارند. شهرهای کوچکی که در هرجای دنیا ممکن است به علت نداشتن امکانات کافی از خیلی از آرزوها و هدفهای خود فاصله بگیرند اما یک انگیزهی درونی همیشه میتواند یک شهر را زنده کند شهری که بتواند مثل یک خرس قدرتمند و پر زور باشد و با همهی مشکلات به پیشرفتهای بزرگ اجتماعی دست پیدا کند و نوجوانان و جوانانی که جسورانه در پی رویاهای خود میروند و نقش قهرمانان را برای مردم خود بازی میکنند میتوانند برای شهر خود افتخارآفرینی کنند.
کتاب شهر خرس نوشتهی فردریک بکمن روایت قهرمانانی است که برای رونق شهر خود مبارزه میکنند.
کنار جنگلی سرد و تاریک در کشور سوئد شهری دور افتاده به نام شهر خرس هست که با امکانات کم خود روز به روز در حال از دست دادن رونقش است. مردم این شهر به ورزش هاکی علاقه دارند و میدانند اگر تیم نوجوانان برنده مسابقات شود و به فینال راه پیدا کند سرمایهگذاران و اسپانسرها به این شهر میآیند و شهر رونق میگیرد.
شخصیتهای فراوانی در داستان هستند که با تیم هاکی ارتباط برقرار میکنند. شخصیتهایی که زندگی ورزشی و معمولی آنها همراه با غم و شادیها روایت میشوند.
بکمن نویسندهی عجیبی است، او به خوبی میتواند احساسات مخاطب خود را درگیر عواطف و رفتارهای شخصیتهای داستانهایش کند و همانقدر خوب میداند چطور از زندگی آدمهای معمولی داستانیهای غیرمعمولی و زیبا خلق کند. به همین دلیل طنزی که در عمق کلمات او وجود دارد این امکان را به خواننده میدهد تا حوادث تلخ را هم بپذیرد و با آن همراه شود.
رمان شهر خرس داستانی است پر از تحلیلهای درونی انسانهای امروز که در شرایط مختلف نقشهای مختلفی مثل مادر، پدر، دوست، همگروهی و نوجوان در جامعه دارند. شاید در ظاهر بعد از خواندن این رمان تصور کنیم که بکمن قصهای سفید و سیاه ساخته تا قهرمانپروری کند اما این تفکر ممکن است ناشی از این باشد که بکمن در داستانهایش از مفاهیم انساندوستانه استفاده میکند.
بکمن در داستانهای خود زندگی آدمها را، خاطرات، ارتباطات، عشق و نفرت و خندهها و گریهها را هر بار از دریچهی تازهای نگاه میکند. کتاب شهر خرس هم داستان تازهای است پر از اسامی و شخصیتهای مختلف که ابتدا یکباره وارد داستان میشوند اما رفته رفته در طول داستان خواننده با شخصیتهای آنان آشنا میشود.
بکمن همانطور که در کتاب «بریتماری اینجا بود» علاقهی خود به ورزش را نشان داده بود اینبار هم در داستان شهرخرس نشان داد که به ورزش علاقه دارد. او داستان خود را در دل امید و رویاهای بازیکنان تیم هاکی روایت میکند. او با زبان ساده و ضرباهنگ تند داستان خود را شروع میکند: «دیروقت یک شب در اواخر مارس، نوجوانی با یک تفنگ دولول در دست مستقیم به جنگل رفت، اسلحه را روی پیشانی یک نفر دیگر گذاشت و ماشه را کشید:». از همین آغاز خواننده احساس میکند با جنایتی هولناکی مواجه است و قرار است یک شهر و همهی مردم آن با اتفاقی عجیب مواجه شوند. بکمن در بستر یک شهر کوچک خواننده را با شخصیتهای دلنشین و صمیمی آشنا میکند و در واقع این مسیر را برای او باز میگذارد تا این آدمها را به عنوان آدمهای جامعه و زندگی روزمره بپذیرد.
مضامین اصلی کتاب صداقت، همکاری، کارگروهی، تلاش و ارزشهای انسانی است که در قالب شخصیتها به مخاطب منتقل میشوند. این بار هم بکمن یک قصهی تلخ را در داستان خود دارد. او با روایت تجاوز قصهای هولناک را در پس قصهی شاد خود میسازد. اما نکتهی تاملبرانگیز در این است که دختر داستان با اینکه به او تجاوز شده اما برای سرنوشت تیم و شهر خود موقتا سکوت میکند. بکمن با این رفتار نشان میدهد که او برای دستیابی به هدف بزرگتر فداکاری میکند و بعد درست سر بزنگاه کوین اردال شخصیت متجاوز را در داستان دستگیر میکند.
بکمن داستان شهر خرس را به شیوهی دانای کل روایت میکند و خواننده را با فضاهای مختلف این شهر کوچک و افراد آن آشنا میکند. در ضرب المثلهای کشور سوئد خرس قدرت فرد را نشان میدهد و به اصطلاح به فرد نیرومند و قوی میگویند که او درون خود یک خرس دارد. رمان شهر خرس هم روایتگر مردمی است که به دنبال قدرت و اوج هستند.
نام فردریک بکمن Fredrick Backman را با «مردی به نام اوه» میشناسیم. بکمن از سال 2007 فعالیت حرفهای خود را با روزنامهنگاری و وبلاگنویسی شروع کرد. در سال ۲۰۱۲ اولین رمان بکمن «مردی به نام اوه» منتشر شد. این رمان با فروش بالای خود و ترجمه به 25 زبان دنیا نام بکمن را در سال 2013 به عنوان «موفقترین» نویسندهی سوئدی مطرح کرد.
بکمن بعد از شهرت کتاب «مردی به نام اوه» تقریبا هر دو سال یک بار با انتشار یک کتاب جدید طرفداران خود را خوشحال کرد.
دومین کتاب بکمن «مادربرگ سلام رساند و گفت متاسف است» بود که در سال 2015 منتشر شد. یک سال بعد بکمن کتاب «بریتماری اینجا بود» را منتشر کرد که در سایت فیدیبو هم قرار دارد.
شهر خرس (Beartown) اثر جدید بکمن است که در سال 2016 منتشر شده است و مثل آثار دیگر او با استقبال خوب مخاطبان در کشور سوئد و جهان مواجه بوده است. شهر خرس هم تا مدتها در فهرست پرفروشهای نیویورکتایمز قرار داشت. بکمن، در نگارش این اثر هم از جزئیات و ظرافتهای داستاننویسی خود استفاده کرده و مثل رمانهای قبلیاش داستانی اخلاقی و سرگرمکننده نوشته است.
از جمله آثار بکمن که در ایران هم ترجمه و منتشر شدهاند میتوان به کتابهای «معامله زندگی با زنی خاکستریپوش»، «مادربرگ سلام رساند و گفت متاسف است»، «و هر روز راه صبح راه خانه دورتر میشود»، «ما در برابر شما»، « و من دوستت دارم» و «معامله زندگی» هستند که نسخه pdf آنها برای خرید و دانلود در سایت فیدبیو قرار گرفتهاند.
از بکمن کتاب صوتی«تمام چیزهایی که پسر کوچولوی من باید درباره دنیا بداند»، «کتاب صوتی مردی به نام اوه»، «مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسف است»، «و من دوستت دارم» و «و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر میشود» برای خرید و دانلود در فیدیبو قرار دارد.
کتاب شهرخرس با چند ترجمه در بازار نشر وجود دارد. نشر نون که معرف بکمن به ایرانیان بوده است این اثر را با ترجمهی «الهام رعایی» در سال 1396 با عنوان «شهرخرس» منتشر کرد. نسخهی الکترونیک پی دی اف pdf ویراست جدید کتاب شهر خرس با ترجمه الهام رعایی در فیدیبو قابل دانلود است.
از دیگر ترجمههای این کتاب میتوان به ترجمهی «غزاله رمضانی» با عنوان «شهرخرسها» از سوی انتشارات آوای چکامه اشاره کرد.
«سبا هاشمی نسب» هم این اثر را با عنوان «شهر خرسها» به فارسی برگردانده و نشر چترنگ آن را راهی بازار نشر کرده است و انتشارات راه معاصر با ترجمهی «آیدین پورضیایی» کتاب «شهرخرس» را منتشر کرده است.
وقتی ایزاک را از دست دادند، آرزو میکردند کاش دشمنی داشتند کسی که تقصیر از او بود فقط برای اینکه کسی باشد که برای آن اتفاق مجازات شود. بودند کسانی که توصیهشان این بود که با خدا در این باره حرف بزنند، اما پدر و مادر که باشی نمیتوانی با لحن درستی با خدا حرف بزنی. سخت است وقتی سرانگشتانت اشکهای روی سنگ قبر فرزندت را لمس میکند به نیرویی برتر اعتقاد داشته باشی. تقصیر ریاضیات نیست؛ محاسبهی طول عمر خیلی ساده است: چهار عدد سمت راست سنگ قبر را میگیری و از چهار عدد سمت چپ کم میکنی و حاصل را در سیصد و شصت و پنج ضرب میکنی. بعد به ازای هر سال کبیسه یک روز اضافه میکنی. اما حتی اگر همهی این کارها را هم بکنی، باز هم بی معناست. میشماری، دوباره میشماری، و دوباره، اما درست درنمیآید. هرچقدر هم که جمع کنی، باز کافی نیست؛ روزها کمتر از آن اند که زندگی به حساب بیایند.
مردم میگفتند«سرنوشت». حالشان از این کلمه به هم میخورد، چون سرنوشت ملموس نیست. آنها احتیاج به یک آدم داشتند؛ یک مجرم که تقصیرها را بیندازند گردن او، وگرنه همهی تقصیرها میافتاد گردن خودشان. خیلی خودخواه بودند، خودشان هم میدانند، اما وقتی کسی را پیدا نکردند که مجازاتش کنند آن وقت تنها آسمان ماند که سرش داد بکشند، و بعد خشمشان عمیقتر از آن بود که بنی بشری تاب آن را داشته باشد. آنها یک دشمن میخواستند. حالا یکی دارند اما نمیدانند باید کنار دخترشان بنشینند یا برخیزند و به شکار او بروند؛ زندگی دخترشان را نجات دهند یا مرگ این دشمن را به چشم ببینند. مگر فرقی هم میکند؟ تنفر خیلی ساده تر از عشق است.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۹۶ مگابایت |
تعداد صفحات | 416 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۳:۵۲:۰۰ |
نویسنده | فردریک بکمن |
مترجم |