بسیاری از صاحبنظران در زمینهی گذار جوامع از سرمایهداری به سوسیالیسم، تلاش امروزین کشورهای آمریکای لاتین در گسست از نولیبرالیسم و سمتگیری به سوی جامعهی پساسرمایهداری را، تلاش برای رهیافت به سوی «سوسیالیسم قرن بیستویکم» نام نهادهاند. بیشتر آنان هدف خود را از این نامگذاری، مشخص نمودن خطوط تمایز بین روشهای امروزین گذار (که در کتاب بهطور موسع شرح داده میشود) با روشهای پیشگرفته شده توسط اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اروپای شرقی در قرن گذشته اعلام میکنند. آنان قصد دارند تا از تجربیات منتهی به شکست کشورهای پیشگفته درس گرفته باشند تا از تکرار اشتباهات پرهیز کرده باشند.
اما بسیاری از آنان در این مسیر، فراموش میکنند که در کنار این درسها، به امتیازات انکارناپذیر سوسیالیسم قرن بیستم توجه کنند. آنان فراموش میکنند که رشد باورنکردنی نیروهای مولد در شوروی و چین، صرفا ناشی از تهییج و تبلیغ نبوده است. بدون برنامهریزی متمرکز در دوران مسابقهی دیوانهوار بین دو نظام، بدون مشارکت کارگران در مدیریت تولید، بدون بسیج همه اقشار مردم در حلوفصل مسایل خود، بدون ممکن ساختن غیرممکنها، بدون تنظیم مؤثر مناسبات تولیدی و اجتماعی ـ اقتصادی سخن گفتن از نرخهای رشد دورقمی در سالیان متوالی غیرممکن بود. همانگونه که امکان نداشت ــ به تصدیق دوست و دشمن ــ والاترین نظام آموزش و تربیت انسانی را بنیان نهاد.
این وظیفه بر دوش اندیشمندان و محققان ضدسرمایهداری سنگینی میکند که در کنار نقد بوروکراسی، روشنسازی علل رشد مناسبات سرمایهداری در درون جوامع سوسیالیستی قرن بیستم، کندشدن رشد نیروهای مولد در اوایل دههی هشتاد قرن گذشته و دیگر رخدادهای منجر به شکست نظام شوروی؛ از روشهای مبتکرانهی اولین کشوری که وظیفهی سنگین هموارسازی راه آزموده نشده و پر از سنگلاخهای سنتهای کهن و سنگهای انداخته شده توسط امپریالیستها در دوران مخوف جنگ سرد را به عهده داشته است نیز بیاموزند و بیاموزانند. میبایست پوستهی ناسازگار این حقیقت با هستهی پویای رشد اجتماعی آن جامعه را به دور انداخت.
سوسیالیسم چیست جز دورنمایی که به باور بسیاری ــ منجمله خانم مارتا هارنکر نویسندهی کتاب ــ غیرقابل دسترسی است اما به مثابهی نقطهی نورانی، هدف را برای هرچه انسانیتر کردن جامعه تعیین میکند؟