سام موش کتابخانه بود. اگر از او میپرسیدند چه کاری را بیشتر از همه دوست دارد، بیبرو برگرد میگفت:«خواندن و نوشتن.» سام قصهگو بود، خیالپرداز و عاشق کلمهها.
یک شب، سام و سارا با تعجب دیدند که بعضی از قفسههای کتابخانه خالی است و چند تا کارتن پر کتاب روی زمین است. سام دلشوره گرفت. قلبش تندتند می زد.