میگوید: «دیروز دیدمش! بهش پاستیل دادم! سلام! سلام، پری کوچولو!» و خودش را به زور به کنار پنجره میرساند. «سلام!»
آیا پری او را میشناسد؟ بله، میشناسد! چند لحظه به او زل میزند، بعد دستش را بالا میبرد و تکان میدهد، درست همانطور که برای برت تکان داد. نانسی در پوستش نمیگنجد. کمی بالا و پایین میپرد، کمی دور خودش میچرخد، کمی...
«ایبابا، بچهها، اینجا چه خبره؟»
خانم مول است، مدیر موقت. خانمی چهارشانه و قدکوتاه، با چهرهای گرد، عینک گرد قاب فلزی و کت سبز. او به جای مدیر اصلی، آقای دانکین، آمده است که بعد از آخرین بازرسی مدرسه، به خاطر اعصابش، به مدرسه نمیآید.
پسری کوچک و مومشکی که کفش فوتبال راهراه نارنجی بارسلن پوشیده است، فریاد میزند: «سینیورا، این پری است!»
«جک فاکس، خیالبافی نکن. بروید کنار بچهها، بگذارید ببینم.»
بچهها عقب میروند. خانم مول به کنار پنجره میآید. دقیق و جدی به آنجلینو نگاه میکند. او هم به خانم مدیر نگاه میکند.
خانم مول عینکش را پاک میکند، دوباره به چشمش میزند و دوباره نگاه میکند.
چشمهایش را میبندد، دوباره باز میکند و نگاه میکند. میگوید: «این پری است.»
نانسی میگوید: «بله خانم.»
«چطوری آمده اینجا؟»
نانسی میگوید: «بتی آورده خانم! دیروز دیده بودمش و...»