رعد و برق همچنان ادامه داشت. دو انسان گرگنما به دور هم میچرخیدند. بر اثر باران شدیدی که میآمد، خزها روی عضلههای موجدارشان پهن میشد.
موجود کوچکتر دندانهایش را نشان داد و زوزهای کشید. صدایشان در خیابان منعکس میشد.
موجود بزرگتر به سمت رقیبش خیز برداشت و آمادهی گاز گرفتن شد؛ ولی موجود کوچکتر سریعتر از آن بود که با چنین حملهی واضحی ضربه بخورد.
خودش را زمین انداخت. پاهای عقبش را برای محافظت از شکمش جلو آورد و با چنگال تیزش ضربهی سختی زد. سینهی مهاجم را گرفت و خونش را ریخت. خز ضخیم حناییاش قبل از اینکه باران دوباره تمیزش کند، برای مدت کوتاهی قرمز شد. بالای سرشان رعد و برق میزد. نور آن به اندازهای بود که همدیگر را در تاریکی تشخیص بدهند.
درحالیکه خونآشام جوان با یک پیرمرد در حال جنگیدن با شمشیر بود، مومیایی کوچک مصری کتابی با جلد نقرهای را محکم گرفته بود. سِر- اتو اسنییر درحالیکه شمشیرش را به سمت سر خونآشام پایین میآورد...