یاشار رضوان نیا پسر سیزده ساله ی خجالتی و تنهایی است که فقط با پدربزرگش ارتباط خوبی دارد. سیزده روز مانده به تولد چهارده سالگی اش، پدربزرگ می میرد و اما روح او به خاطر کار ناتمامی که دارد در خانه زندانی می شود.
یاشار که می تواند روح پدربزرگ را ببیند برای کمک به او راهی جهان ناشناخته ای می شود تا کار ناتمام او را تمام کند. پس از موفقیت، او در دنیای تازه، کاراکتر خجالتی و ناتوان یاشار، تبدیل به پسر چهارده ساله ای قوی و اجتماعی می شود.