بارهایم را در سایهی دیواری میگذارم
پس از راهها که پیمودم و
توفانی که مدتها، شکوِهگر
در غارهای سرم میزیست
اکنون، سر فرو نهاد که آرام گیرد
به زیر بالِ کرکسی
افتاده در مخروبههایی که جنایت آنجا بود.
گرگ پرسه میزند
گردِ اردوگاههای زخمیان:
پشت چشمانش، جنگلی از چنگال
اما
شاید ستارهای پیدا شود.
ستارهای، وفادار، شاید برای ما.