جیمی قفل در ورودی بیرونی ساختمان آپارتمان لارن را طلسم کرد. خبر آمدنش را به لارن دادن فایدهای نداشت. امیدوار بود تا قهوه و کلوچههایی که گرفته است آنقدری بهانهی خوبی باشد که لارن او را به داخل راه دهد. در این هوا، همه باید قدردان یک لیوان قهوه باشند. شب گذشته را با نش گذرانده بود و با یکدیگر کارهایی که پسرها انجام میدهند انجام دادند، میدانید، پیتزا، ماءالشعیر... درحالیکه کانالهای ورزشی تلویزیون را بالا و پایین میکردند دربارهی مسائل مختلف صحبت کردند. اگر واقعاً خوششانس باشد، لارن هم همان کارهایی را که زنان مشکوک در شب انجام میدادند انجام داده و درحال حاضر در موقعیت قبول کردن، قرار داشت.
مردی با سه خواهر بزرگتر باید بداند که چطور با حالات زنان کنار بیاید. مردی با سه خواهر بزرگتر میداند از دست آنها به کجا پناه ببرد. نل قرار بود حسابی به او مدیون شود. برگرداندن تمام وسایل جابجایی شده توسط اورین برای هفتهها به اندازهی کافی بد بود. اما لااقل در این مدت، نل به خوبی با غذا از او پذیرایی کرده بود و همینطور هوای کالیفرنیا گرم بود. مانده بود که آیا امکان دارد قدرتهای جادویی اش در این هوا از سرما از دست بروند یا نه؟
درسته که در طول کتاب نقطه اوج خاصی نداره، و در ابتدا ممکنه خواننده رو خسته کنه، اما وقتی به خوندن ادامه میدی در لا به لای کلمات عشق، دوستی و خانواده را پیدا میکنی که بسیار زیبا و دلچسب بود. کنار هم بودن و درک کردن هم. در کل کتاب جذابی بود و از خوندنش لذت بردم.
1
خسته کننده بدون هیچ گونه هیجان یا نقطه اوجی تو داستان