دلوز در ۱۹۶۷ پژوهشی دربارهی زاخرـ مازخ منتشر کرد که در آن برای نخستینبار امر «انتقادی» و امر «بالینی» را به یکدیگر پیوند داد. منطق معنا (۱۹۶۹) تا حدی خوانشی از آثار لوئیس کارول است و فصلها و ضمائم تکمیلی آن نیز به کلوسوفسکی، تورنیه، زولا، فیتزجرالد، لاوری و آرتو میپردازند. ارجاعهای ادبی بخش قابلتوجهای از اثر دو جلدی کاپیتالیسم و شیزوفرنی را دربرمیگیرند که دلوز در دههی ۱۹۷۰ بههمراه فلیکس گتاری به رشتهی تحریر درآورد. او همچنین کتابهایی دربارهی پروست (۱۹۶۴) و کافکا (۱۹۷۵، بههمراه گتاری) و نیز دو مقالهی بلند دربارهی کارملو بنه (۱۹۷۹) و ساموئل بکت (۱۹۹۲) نوشته است. گفتوگوهای ۱۹۷۷ او با کلر پرنه فصل مهمی با عنوان «دربارهی برتری ادبیات انگلیسیآمریکایی» دارد. انتقادی و بالینی شامل هشت مقاله است که بهتازگی بازبینی شدهاند و دلوز در اصل آنها را بین سالهای۱۹۷۰-۱۹۳۳ منتشر کرده است، همراه با ده مقاله که برای اولینبار در این کتاب به چاپ رسیدهاند. دیگربار، نام فیلسوفها (افلاطون، اسپینوزا، کانت، نیچه و هایدگر) را در کنار نام فیگورهای ادبی (ملویل، ویتمن، دی. اچ. لارنس، تی. ئی. لارنس، بکت، آرتو، مازخ، ژاری و کارول) میبینیم. اگرچه دلوز اولینبار ایدهی این کتاب را در مصاحبهای در ۱۹۸۸ مطرح کرد، اما روشن است که او پروژهی «انتقادی و بالینی» را از ابتدای کار خود مدنظر داشت و آن را به شکلهای گوناگون در سراسر آثار منتشرشدهاش دنبال کرد.
این تحلیلهای ادبی چه نقشی در آثار فلسفی دلوز ایفا میکنند؟