اگر قرار باشد زندهگیِ ادبیِ الهی را در فشردهترین شکل ممکن به خاطر آورد، آنگاه هر آینه تصویر شاعر/ مترجمی بر ذهن نقش میبندد که کار ادبی خود را با شعر شروع کرد، سپس در کنار آن به ترجمۀ شعر روی آورد، جلوتر نوشتن شعر را درحالی که ده ـ دوازده سالی بیشتر از آن نمیگذشت، رها کرد و تا قریب به چهار دهه بعد ظاهراً به ترجمه، و بیشتر ترجمۀ شعر، ادامه داد. با این حساب، فیگورِ ادبیِ الهی در تحتاللفظیترین شکل ممکن خود ماحصلِ کنار هم نشستنِ یک شاعر و یک مترجم بوده است. در فصل بعد به این مسئله پرداخته خواهد شد، اما شکل دیگری از تولید جمعی منحصراً در شعرهای او به چشم میآید که مقدم بر این همنشینی شاعر و مترجم و درست به همین اندازه در پرتوافکنی بر فیگورِ ادبی او مهم است. ماجرا از این قرار است که در آن ده ـ دوازده سال شاعریِ الهی سروکارِ ما با چهرههای متعددی از شاعر است: از شاعری بیشوکم حماسی بگیر تا شاعری که دل در گرو حکمت قدیم دارد، از شاعری که تلاش میکند تا دریچههای شعر خویش را به روی فرهنگ و زبان عامه بگشاید تا شاعری که بهنوعی آرکائیسمِ ادبی گرایش دارد.