تنها عشق من. آیا واقعا این تویی؟ آیا هنوز هم میتوانم بگویم تو آنجا هستی؟ بله چون کسی که اینجاست به جز تو دیگری نمیتواند باشد. در یک ساعت گذشته او عوض شده است، میتوانم بفهمم که رنج و دردی عظیم دارد. نفسهایش کوتاهتر و برجستگی رگهای بدنش از زیر پوست بیرنگش نمایان شده است. تو خودت در انتخاب این تنفس پررنج، دانههای عرقی که از درد بر پیشانیت نشسته، لکههای ارغوانی که اینجا و آنجا در چهرهات نمایان میشود، و بوی مرگ و نیستی که از حالا از تن تو به مشام میرسد، هیچ دخالتی نداشتی. «من خودم انتخاب میکنم» براستی انتخابکننده چه کسی بود؟ تو با چهره رنگ پریده و موهای پریشان روبروی من نشسته بودی و معصومانه باور داشتی که تمامی وجود و حواست آنجاست، ولی من خوب میدانستم که تو در آن زمان جای دیگری هم بودی. در آیندهای دور و دستنیافتنی. کدام را باید انتخاب میکردم؟ اما به هرحال انتخاب من هرچه که بود همیشه این تو بودی که از دست من دچار درد و عذاب میشدی...