کتاب صوتی فروزن پرستار بچه غول ها نشر آوارسا

آنا چکمه هاش رو پوشیده بود.دوستاش، کریستف و اِسون چند دقیقه ی دیگه به اونجا می‌رسیدن. یک بعدازظهر زیبای بهاری بود و اونها می‌خواستند به دره غول ها برن تا از بچه غول ها مراقبت کنند. چون قرار بود غول ها به مراسم سالانه پیشگویی جادویی برن.تو همین لحظه السا وارد اتاق شد… نزدیکای غروب ، آنا،کریستف و اسون به راه افتادن. آنها به زیبایی آسمون که در حال تاریک شدن بود، نگاه می‌کردند و کریستف داستان‌هایی در مورد بزرگ شدن با بچه غولهای نادون و بامزه تعریف می‌کرد…