پسرها، تیم بزرگ و کامِلی تَشکیل داده بودند تا یک مُسابِقهی فوتبالِ واقعی در مدرسه بَرگُزار کنند! قَرار بود دو تیم رویِ زمینِ چَمَن با هم مُسابِقه بِدَهَند: نیکولا، کلوتر، اُود و آلسِست در مقابلِ ژوفروا، روفوس، ژواشیم و مِکسان قرار میگِرِفتند.
تیمِ ژوفروا سه بَر دو بَرَندهیِ بازی بود که پدرِ نیکولا نان به دست واردِ زمینِبازی شد و به نیکولا گفت: «وَقتِ ناهار است، نیکولا.»
- آه، نه پدر، خواهِش میکنم... پنج دَقیقهیِ دیگه!