نوشتن مثل نفسکشیدن است. من به این ایمان دارم. من ایمان دارم که همهی ما نویسنده بهدنیا میآییم. ما با موهبتهایی الهی برای یادگیری زبان بهدنیا میآییم و این موهبت در همان چند ماه اول زندگیمان که شروع به نامگذاری دنیامان میکنیم به ما میرسد. همهی ما حسّی از مالکیت داریم، حسی از رضایتخاطر ناشی از نامگذاری چیزهایی که مییابیم. واژهها به ما قدرت میبخشند.
وقتی کودکی نوپاییم، ابتدا با دست چیزها را میقاپیم و بعد با کلمات. هر کلمهای که یاد میگیریم غنیمتی است، تکهای طلاست که ما را غنیتر میکند. ما کلمهی جدیدی بهچنگ میآوریم و بارها و بارها آن را میگوییم و مثل کلوخ طلای گرانبهایی در نور میچرخانیم. وقتی بچهایم، کلمه جمع میکنیم و از داشتن کلمه ذوق میکنیم. کلمات به ما حس مالکیت میبخشند: ما دنیامان را نامگذاری میکنیم و آن را مال خودمان میدانیم.
وقتی بچهایم، با سرعت حیرتانگیزی کلمات جدید یاد میگیریم. کلمات به ما اهرم میدهند: «من با مامان میرم!» یا «مامان میمونه»؛ بچهها مشخص و صریح صحبت میکنند. آنها حاشیه نمیروند. کلمات آنها شخصی و قدرتمند است. آنها آکنده از عزم و ارادهاند. آنها مملو از شور و شوق و مقصودند. کودکان بهقدرت کلمات ایمان دارند.