مادر گفت:
چرا تو چیزی پیدا نمیکنی تا به بچهها نشان دهی؟ همه دنیای بیرون برای اینها تازگی دارد. خرس کوچولو هاج و واج به بچهها نگاه کرد و با تعجب گفت: ولی من نمیدانم آنها چه چیزی را دوست دارند؟ صداهای دلانگیز صبح بهاری وارد غار شد.
خرس مادر پیشنهاد کرد: چیزی برای بچهها پیدا کن که آنها را آرام کند، مثل صدای باران در علفهای بلند با خشخش ملایم برگهای جوان بر شاخههای درختان.