واسیلی: چند روز پیش از ملک سابقم برام خبر آوردن. میدونید چی شده؟ سربازها برای تصاحب غلّه اومدهن. اما محصول امسال خوب نبوده. برای تحقق اهداف کافی نیست. دهقانها گفتهن اضافهی محصولشون رو تحویل میدن، اما ناچارن مقداری هم برای خودشون و خانوادههاشون نگه دارن. ولی سربازها همهی محصول رو میخواستهن. نزاعی درمیگیره. گلولههایی شلیک میشه. عدهای کشته میشن. غله تصاحب میشه. نتیجه اینکه حالا اونا از گشنگی تلف میشن.
یلنا: اینکه وحشتناکه.
واسیلی: بله، و من شنیدهم که در جاهایی یه عده مرد و زن و بچه یه عده مرد و زن و بچهی دیگه رو خوردهن.
سرگئی: نمیتونه حقیقت داشته باشه.
واسیلی: نمیتونه؟
سرگئی: نه، ما وحشی نیستیم. ما توی قرن بیستم زندگی میکنیم. اینجا از اینجور اتفاقها نمیافته.
واسیلی: خب پس اگه اینطوره که هیچ.
بولگاکف: واسیلی... این ماجرا میتونه حقیقت داشته باشه یا نه، اما مطمئنا تو باید بپذیری که...