آن روزها استادیوم رفتن برای ما به سفری اودیسهوار میمانست. کرج زندگی میکردیم و باید خودمان را به ایستگاه آزادی که در سه راه گوهردشت بود، میرساندیم و نشسته یا ایستاده تا پل استادیوم میآمدیم و آنجا پیاده میشدیم و زیر آفتاب تا ورودی استادیوم را پیاده گز میکردیم. استادیومروها میدانند که این سفرِ یک روزه، به ویژه برای بازیهای مهم و پر تماشاگر از اوایل صبح شروع میشود و تازه بعد از رسیدن به استادیوم، مصیبتِ در صفِ بلیط ایستادن و عبور کردن از ایستگاههای متعدد بازرسی بدنی شروع میشود تا برسی به لحظهی جادویی عبور از یکی از تونلهای طبقهی اول یا آن روزنههای نیمدایرهوار طبقه دوم و پیچیدن صدای شعارهای تماشاگران در سرت و ظهورِ جادویی سبزی چمن استادیومِ آزادی که در بدترین روزهای خرابی چمن هم در نگاه اول سبز و یکدست به نظر میرسید و آن گیجی و منگی اولیه که تازه بگردی و جایی را پیدا کنی که تا میشود به خط نیمه نزدیک باشد یا اگر طرفدار دوآتشهتری هستی خودت را برسانی به یکی از جایگاههای تیفوسیهای قرمز و آبی، که هنوز نمیدانم چرا در بدترین نقاط استادیوم است و تمام مدت باید بازی را از پشت نقطهی کرنر تماشا کنی.