آنچه ارائه شده نظریهای از عدالت به مفهومی بسیار دامنگستر است. هدف بیشتر تشریح شیوه حرکت در قلمرو مسائلی مرتبط با بهسازی عدالت و زدودن بیعدالتی است، تا ارائه راهحلهایی برای مسائلی معطوف به ماهیت عدالتی کامل و بیکموکاست. این مسیر تفاوتهایی بارز با نظریههای زبانزد عدالت در فلسفه اخلاقی و سیاسی معاصر دارد. همانگونه که در مقدمه بررسی خواهد شد، بهخصوص سه تفاوت در این میان نیازمند عنایت خاص است.
اولاً، نظریه عدالتی که بتواند مبنایی برای عقلورزی عملی باشد، میبایست بیشتر به چگونگی کاهش بیعدالتی و پیشبرد عدالت بپردازد تا صرف چهرهپردازی از جوامعی کاملاً عادل ــ ورزهای که خصلت غالب بسیاری از نظریههای عدالت در فلسفه سیاسی امروز است. دو ورزه معطوف به شناسایی سامانهای کاملاً عادل و نیز نحوه اثرگذاری تحولات خاص اجتماعی بر بهسازی عدالت، با وجود پیوندهایی انگیزشی با یکدیگر، بهلحاظ تحلیلی از هم گسستهاند.