کتاب «پروندههای شرلوک هلمز: رمان واقعی ۲۵» نوشته سر آرتور کانن دویل (۱۹۳۰- ۱۸۵۹) چشمپزشک و نویسنده مشهور اسکاتلندی است.
ماجراهای شرلوک هلمز سهم مهمی در مجموعه کتابهای ادبیات کلاسیک جهان دارد.
دویل شخصیت هلمز را از شخصیت یک جراح اهل ادینبورد بنام جوزف بل الهام گرفت. بل میتوانست با دیدن ظاهر مردم از شخصیت درونی آنها آگاه شود. شرلوک هلمز، با دید تیز و شم کارآگاهی قوی خود، زودتر از دیگران به قلب معماهای جنایی میرسد و دکتر واتسون پزشک بازنشسته ارتش، بهترین یار و یاور هلمز در این ماجراهاست.
این دو همراه هم و با حل معماهای پیچیده و مبهم جنایی و تسلیم جنایتکاران به دست عدالت، به نسلهای مختلف خوانندگان این داستانها لذت میبخشند.
در این قسمت از پروندههای هلمز، ماجرای پرونده مرموز خانم میبلی را میخوانیم.
داستان کتاب «رمان واقعی» اینگونه آغاز میشود:
«شرلوک هلمز و دکتر واتسون کنار آتش نشسته بودند و از گذشتهها صحبت میکردند. حالا که دکتر واتسون ازدواج کرده بود، ديگر با هلمز زندگی نمیکرد. اما اگر هلمز پروندهی جديدی داشت، دکتر واتسون هم او را همراهی میکرد. هنوز صحبتهای آنها تمام نشــده بود که ناگهان در باز شــد و مرد قویهیکل سیاهپوستی وارد شد. کت خاکستری چهارخانه پوشیده بود و کروات روشنی دور گردنش بسته بود. صورت پهن و دماغ کوفتهای داشت. با داد و فرياد گفت: «کدام يک از شما شرلوک هلمز است؟» هلمز پیپــش را بالا برد. مرد سیاهپوست فرياد زد: «پس تويی. بايد اخطار کنم که نبايد در کار مردم دخالت کنی! دوست من در هارو از دست تو شاکی است». هلمز کــه مثل خیار خونسرد بود، گفت: «خیلی عصبانی به نظر میرسی. به من بگو، آيا تو استیو ديکسی نیستی؟ همان بوکسباز مشــهور؟» مرد موذيانه لبخندی زد و گفت: «پس تو هم اسم مرا شنیدهای، آقای هلمز. پايــت را از اين قضیه بیرون بکش وگرنه هر چه ديدی از چشم خودت ديدی».