دوست داری به معشوقت بگویی که: دوستش داری.
و میگویی: دوستت دارم.
خب؟ همین یک کلام؟
نه، دلت راضی نمیشود. دنبال گونههای دیگری از گفتن میگردی. و واژههای دیگری برای بیان کردن و عبارات دیگری برای انتقال این مفهوم ناب دوست داشتن.
و باز میبینی که نشد.
آشکارا کم میآوری.
میروی سراغ دواوین شعرا. آنها که طبعی لطیفتر داشتهاند و زبانی نغزتر و بیانی کاملتر.
ابتدا ذوق میکنی و به وجد میآیی. اینکه کسی بتواند عشق و دوست داشتن را با لطافت ترسیم کند و فراق و هجران را با این ظرافت به تصویر بکشد و شهد وصال را این قدر ملموس و محسوس به ذائقهها بچشاند، به واقع ذوق آفرین و وجدبرانگیز است.
اما... اما حساس میکنی که هنوز به آنچه میخواهی، دست نیافتهای. احساس میکنی که هنوز در یک جای واقعه، خلائی یا خللی هست.
کجاست این خلاء یا خلل؟