کتاب «یک روز دیگر» For one more day نوشتهی «میچ آلبوم» در سال 2006 منتشر شد. این کتاب روایت حسرتها و فرصتهای ازدسترفتهی زندگی است که از زبان راوی بدون هویت تعریف میشود. «چیک» شخصیت اصلی این داستان پس از گذشت هشت سال از مرگ مادرش هنوز نتوانسته او را فراموش کند به همین دلیل زندگیاش با بحرانی شدید و غیرقابلکنترل روبهرو میشود. روابط شخصی و اجتماعیاش تحت تأثیر این موضوع قرار میگیرد و همسر و دخترش او را ترک میکنند. «چیک» در حسرت دیدن دوبارهی مادرش با زندگی پس از مرگ آشنا میشود و خوانندهی این داستان را در فضایی کمتر ترسیم شده قرار میدهد.
کتاب صوتی «یک روز دیگر» فناپذیری همهی عناصر دنیا حتی عشق مادر به فرزند را بیان میکند و تصویری از گمگشتی افراد پس از مرگ عزیزانشان را نشان میدهد. «میچ آلبوم» در این اثر همانند سایر آثارش از مرگ و دنیای پس از این جهان صحبت کرده و داستان را در فضایی مبهم و ناشناخته به نگارش درآورده است. این کتاب پس از انتشار با نقدهای متفاوتی روبهرو شد، برخی آن را استثنایی و بسیار الهامبخش معرفی کردند و برخی نثر آن را غیرمنسجم دانستند با این وجود این کتاب در لیست پرفروشهای نیویورکتایمز قرار گرفت.
«میچ آلبوم» Mitch Albom نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی در 23 ماه می سال ۱۹۵۸ در نیوجرسی به دنیا آمد. او در نوجوانی به موسیقی علاقه داشت و مدتی را به کشیدن کاریکاتور مشغول بود. او در جوانی تحصیلاتش را در رشتهی جامعهشناسی در دانشگاه براندایز به سرانجام رساند و قدم در حرفهی روزنامهنگاری گذاشت. او از دههی نود میلادی نوشتن داستان را بهطور حرفهای دنبال کرد و در سال 1997 کتاب معروف و پرمخاطب «سهشنبهها با موری» را منتشر کرد. این رمان که دربرگیرندهی داستانی فلسفی و زندگیبخش است پس از انتشار به سی زبان دنیا ترجمه شد و تا امروز بیش از 39 میلیون نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رفته است.
«میچ آلبوم» داستانهای واقعی و الهامبخش را دستمایهی آثارش قرار میدهد و بهگونهای مجذوبکننده آنها را مینویسد. او سال 2003 دومین رمانش با عنوان «پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید» را منتشر کرد که داستان آن با مرگ شخصیت اصلی قصه آغاز میشود. از این داستان هم مانند کتاب اول «میچ آلبوم» بسیار استقبال شد و نام نویسندهاش را بیشازپیش در جهان به معروف کرد. «آلبوم» نویسندهی پرکاری نیست، او علاوه بر داستانسرایی بهعنوان مجری در رادیو و تلویزیون هم مشغول به کار است و یکی از نویسندگان مطرح در روزنامهی «دیترویت فری پرس» به شمار میرود.
کتاب صوتی «یک روز دیگر» نوشتهی «میچ آلبوم» را ناشر صوتی نوین کتاب گویا با صدای «میکائیل شهرستانی» منتشر کرده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. این اثر را «گیتا گرکانی» ترجمه و آن را نشر قطره سال 1389 منتشر کرد که نسخهی الکترونیک آن نیز در فیدیبو موجود است.
ظاهراً پدرم تمام این سالها آنها را نگهداشته بود . لابد یکوقتی در طول شب آنها را به هتل رسانده بود، بدون اينکه حتی به اتاق زنگ بزند. دنبال یادداشت گشتم، اما چیز دیگری در جعبه نبود. فقط کفشهایم با همهی خراشهای قدیمیشان.
زود به زمینبازی رسیدم. با تاکسی آمدم و از روی عادت نزدیک ورودی بازیکنان پیاده شدم، اما نگهبان مرا به ورودی کارمندان فرستاد، محل ورود فروشندههای آبجو و ساندویچ سوسیس. استادیوم خالی بود و تالارها بوی روغن سوسیس میداد . وارد شدن دوباره به این محل عجیب بود. سالهای زیاد خواسته بودم بار دیگر در نقش بازیکن به زمین برگردم. حالا بخشی از برنامهی تبلیغاتی بودم، روز پیشکسوتها، چند بار دوره کردن آزادانه و غمآلود خاطرات گذشته، روشی برای فروش بلیط - مثل روز کاپیتان، روز توپ، یا روز آتشبازی.
رختکنی را که قرار بود در آن لباس عوض کنیم پیدا کردم. مأموری که دم در بود اسمم را در فهرست پیدا کرد و یونیفورمی را که باید آن روز میپوشیدم به من داد.
«کجا میتوانم...؟»
او به ردیفی از گنجههای فلزی اشاره کرد، همه آبیرنگ و روغنی، «یک جایی آنطرفها.»
گوشهی رختکن دو مرد موسفید داشتند با هم حرف میزدند. بیآنکه صحبتشان را قطع کنند برایم سری تکان دادند. وضعیت ناخوشایندی بود، مثلاینکه در گردهمایی دبیرستانی شرکت کرده باشی اما خودت مال آن کلاس نباشی. اما به هر حال، من شش هفته در تیمهای دستاول بودم. معلوم بود که در این مدت نمیتوانستم دوستان همیشگی پیدا کنم.
پشت یونیفورم من اسم «بنه تو» دوخته شده بود، اگرچه وقتی دقت کردم روی پارچه سایهی اسمی قدیمی را دیدم که قبلاً روی بلوز بود. یقهی بلوز را روی سرم کشیدم. بازوهایم را با تقلا در آستینهایش فروکردم.
وقتی آن را بهزحمت پوشیدم و برگشتم ویلی «بامبر» جکسون را دیدم که چند متر دورتر از من ایستاده بود.
همه جکسون را میشناختند. او مهاجمی عالی بود، هم به خاطر قدرتش معروف بود و هم به خاطر تکبرش وقتی در جای توپ زدن قرار میگرفت. او یکبار، در بازیهای نهایی، چوبش را بهطرف حصار زمین سمت راست نشانه گرفت و اقتدارش را نشان داد. بعد با یک فرار چوب زن چشمگیر، توپ را پرت کرد. در طول دوران کارتان فقط کافی بود یکبار اين کار را انجام بدهید تا به خاطر تکرار همان صحنه در تلویزیون، ابدی شوید و او ابدی شده بود.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 296.۳۵ مگابایت |
مدت زمان | ۰۵:۱۶:۳۷ |
نویسنده | میچ آلبوم |
مترجم | گیتا گرکانی |
راوی |