هیچکاک قبل از آنکه در مقام فیلمسازی قرار بگیرد، داستانهایی مینوشت که، طبیعتا، در لحن و موضوع کاملا هیچکاکی و همچنین فوقالعاده سینمایی بودند.
«گاز»، داستانی که او در هنلی تلگراف منتشر کرد، مجلهای که انتشارش را شرکتی برعهده داشت که هیچکاک بعد از ترک مدرسه سنت اِگناتیوس برایش کار میکرد، اغلب به عنوان الگوی اکثر کارهای بعدیاش در نظر گرفته میشود، با شخصیت زنانِ در خطرش، برانگیختن حس دگرآزاری، تشریح جزئیات تجربه ترس، و پایان غافلگیرکننده: که تماما یک رؤیا، حاصل داروی بیهوشی در مطب یک دندانپزشک است. اما خالی از ظرافت و پیچیدگی هم نیست.
بهرغم اینکه هیچکاک بعدها در کار حرفهایاش در باب پرهیز از کلیشهها سخن میگفت، این داستان بر کلیشه استوار شده است. او حال و هوای داستان «گاز» را با مختصر ارجاعی به گرند گینیول و سپس مجموعهای از جزئیات قراردادی بنا میکند. «گاز» در نهایت داستانی است بر اساس داستانهای کلیشهای و نه تجربیات شخصی. در واقع، نسخه نمایشیِ زنی است که به گونهای در داستان و درام فرو رفته که تخیلش برافروخته شده و ادراکش را از دنیای اطرافش رنگین کرده است. کلیشه داستان به قسمتی از یک آزمایش هوشیارانه تبدیل میشود که نشان میدهد چگونه کلیشه ذهن فرد را اشغال میکند و تجربیاتش را شکل میدهد. این داستان، مطالعهای است درباره حمله عصبی ناشی از تأثیر هنر مهیج.