اتاقی خصوصی در کلینیکی ویژه. بیمار روی تخت دراز کشیده است. روز آفتابی و روشنی است.
پردهها بستهاند. نور خیلی کمی از لای پرده به اتاق میتابد.
بیمار، سفید موی است و در خود فرو رفته، با چشمانی بیحالت که از گریه قرمز شدهاند.
پرستاری ایستاده و به بیمار نگاه میکند. بیمار کاملاً بیحرکت است. پرستار به او نزدیک میشود، روتختی را مرتب میکند و منتظر عکسالعمل بیمار است. بیمار هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهد. پرستار ناگهان جرئت پیدا میکند و به طرف میز کنار تخت بیمار میرود. با احتیاط بسیار زیاد کشوی میز را باز میکند و دو شیشه قرص بیرون میآورد.
بیمار: (از عصبانیت منفجر میشود. باخشم) برگردونشون سر جاش! (شیشهها را از دست پرستار میقاپد.)
پرستار: (وحشتزده از عکسالعمل ناگهانی بیمار) ببخشین.
بیمار: اینا قُرصای خواب منن.