(نسخه pdf)
دکتر جولیا گالور رو فرش مندرس و خاک گرفته ای نشست و به خشت های ترک خورده و چوب های بیرون زده از دیوارهای اتاق کوچک چشم دوخت.
نیازی نداشت به مترجم خود نگاه کند تا بداند که به او خیره شده است.
گفت: دوباره بپرس
سعید گلویی صاف کرد اما آن پرسش از دهانش بیرون نمی آمد...