رؤیاها از کجا میآیند؟ و چرا این یکی به سراغ من آمده است؟ هر شب خود را در همان کورهراههای سنگلاخ با همان قلب کینهورز باز مییافتم. و همیشه همان لاشهسگها، و همان چوبدستی در دست، در جستجوی مردی بودم که قرار بود از پای درآید. رفته رفته ترس برم داشت. معمولاً رؤیاها میآیند و بعد محو میشوند و از یاد میروند. اما این رؤیا در من جا خوش کرده بود! گویی در میان دو دنیا در حال رفت و آمد بودم که هر دو به یک اندازه استوار و پایدار مینمودند: یکی دنیای روزها، در پاریس، که با همان اسباب و اثاثیه، باهمان آدمهای همیشگی و همان شهر برخورد داشتم؛ و دیگری آنجا ـ کجا؟ دنیای کوههای بلندِ سنگی، که میخواستم مردی را بکشم. اگر رؤیاها در زندگی بیدار ما تکرار میشوند، چه گونه باور نکنیم که زندگی دومی داریم؟ رؤیای من چه دری را بر من گشوده بود؟ پاسخ، دو سال بعد به چهره زنی به سراغم آمد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 366.۴۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 55 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۱:۵۰:۰۰ |
نویسنده | اریک امانوئل اشمیت |
مترجم | مرتضی ثاقب فر |
ناشر | انتشارات عطائی |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۴/۱۰/۰۹ |
قیمت ارزی | 2.۵ دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
نسبت به بقیه آثار اشمیت -البته تا اون میزان که من از کتب شون خوندم- پایین تر بود، شاید هم موضوع کتاب بیش از این قابلیت نداشت. در کل: تناسخ یه فهم شدیدا غلط از ادامه حیات انسان پس از مرگ هست اینم که گفته شده در کتاب «همه چیز توهم هست»، خود این جمله یه توهم بزرگتر هست بلکه اونچه توهم هست منیت ها و تعلقات انسان هست و إلا که واقعیات هستی، توهم نیست. زهد هم اصلا اینی که در کتاب هست، نیست و از بیخ به بیراهه هست این نحوه زندگی
نسبت به سایر کتابهای اشمیت تفاوت داشت. بیشتر به یک دریافت درونی شباهت داشت تا یک اثر ادبی . برای من که با بحث تناسخ آشنایی داشتم جالب بود و جذاب. اشارات خوبی به رهایی از چرخه تناسخ داشت. شاید برای خیلی اثر جالب توجهی نباشه ولی من شخصا گرایشات و دغدغههای درونی اشمیت را دوست دارم.
این سه گانه اریک امانویل اشمیت خیلی سریع و روان من رو نسبت به سه دین و آیین مطرح آگاه و واقع بین و بی طرف کرد
قلم ساده و عمیق اشمیت باعث میشه آدم به محتوای داستان احترام بگذاره. در کل داستان متفاوت و خوبی بود با دغدغه ای متفاوت.
کتاب جالبی بود از نویسنده محبوب من. ولی متفاوت بود و یه جوراییبرای من یادآور مرشد و مارگاریتا بود.
من به شخصه امانویل اشمیت,هر چی بنویسه میرم میگیرم میخونم,چون میدونم این نویسنده خیلی کارش درسته..
با اثار دیگه اشمیت تفاوت داشت و خواننده رو در یک فضای گنگ و پر از سوال رها میکنه.
تناسخ رو روایت کرد.در حالیکه خواننده رو در فضایی گنگ رها کرد
اصلا به سبک اشمیت نزدیک نبود و دوستش نداشتم
اگر افسانه بود زیبا بود