(نسخه pdf)
او مثل همیشه زود از خانه بیرون زد: شش روز در هفته، پنجاه هفته در سال. صبحانهاش را با احتیاط تمام خورد، صبحانهای مناسبِ یک مرد کوتاهِ گرد که میخواست همچنان در دهه چهل زندگیاش روی فرم بماند. سپس از کریدورهای فرششده خانه کنار دریاچهای مناسبِ کسی که در هرکدام از آن سیصد روز کاری هزار دلار درمیآورد پایین رفت. با شستش دکمه بازکننده درِ گاراژ را زد و با چرخاندن مچ موتور بیسر و صدای گرانقیمتش را روشن کرد. یک سیدی داخل دستگاه پخش گذاشت، با دنده عقب وارد راه شنی جلوی خانهاش شد، آهسته روی ترمز زد، دنده را عوض کرد، فشار کوچکی به گاز داد، بعد آخرین رانندگی کوتاه زندگیاش را در پیش گرفت. شش و چهل و نه دقیقه صبح روز دوشنبه...