این رمان نیست. حتی حکایت هم نیست. یک قصه است. قصه با مردی که دنیا را درنوردید و با یک دریاچه که معلوم نیست چرا آنجاست آغاز می شود و در یک روز پر باد پایان می پذیرد.
شاید بشود گفت که یک قصه عشق است ولی اگر فقط همین بودبه زحمت تعریفش نمی ارزید. در این قصه تمنا و رنج هم هست. از آنگونه که خ وب می شناسیم ولی هیچگاه واژه درستی برای بیانش نمی یابیم و به هر حال این واژه عشق نیست.