پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز پرفروشترین کتاب سالهای اخیر در ایران «من پیش از تو» نوشتهی جوجو مویز، روزنامهنگار و نویسنده انگلیسی است. او تنها کسی است که تابهحال توانسته است دو بار موفق به کسب جایزهی انجمن رماننویسان رمانتیک شود و آثارش جزو پرفروشترینهای نیویورکتایمز است. این کتاب در ایران برای اولینبار توسط نشر آموت و با ترجمه خواندنی مریم مفتاحی به چاپ رسیده است. داستان این کتاب یک عاشقانه کاملا متفاوت است. عشقی ورای عشقهای زمینی که بیشتر جنبه انسانی و معنوی دارد . داستان این کتاب بازگو کننده زندگی مرد جوان و ماجراجویی است که علاقه زیادی به ورزشهای خطرناک دارد. او که بسیار متمول هم هست در یکی از همین ورزشها دچار سانحهای شدید شده و تمام زندگیاش دچار تغییر میشود. اما این تغییرات زمینهساز حضور دختری جوان در زندگی اوست که به یکباره همهچیز را تحت تاثیر قرار میدهد. در بخشی از این رمان میخوانید: «رهبر ارکستر قدمی به جلو برداشت و با پا دوبار به سکو ضربه زد، یک هیس قوی سالن را فراگرفت. سکوت برقرارشده زنده و مشتاق بود. بعد رهبر ارکستر چوبش را به حرکت درآورد و یکباره صدای ساز درنهایت شفافیت سالن را پر کرد، موسیقی حالا برایم عینیت مادی پیداکرده بود؛ چیزی نبود که فقط از راه گوشم بشنوم بلکه در تمام وجودم جاریشده بود، اطرافم را گرفته و حواس پنجگانهام را به لرزه انداخته بود پوستم سوزن سوزن شده و کف دستم عرق کرده بود... قوهی تخیلم به طرز غیرمنتظره شکوفا شده بود؛ همانطور که نشسته بودم هیجانهای گذشته یکباره در وجودم غلیان پیدا کردند. افکار و ایدههای نو در ذهنم پیچیدند، گویی به بینش و بصیرت دیگری دستیافتهام. خیلی چیزها بود اما اصلا دلم نمیخواست به پایان میرسید، دوست داشتم تا ابد همانجا بنشینم.»
فرمت محتوا | epub |
گوینده هوشمند (AI) | راوی |
حجم | 2.۴۹ مگابایت |
تعداد صفحات | 536 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۷:۵۲:۰۰ |
نویسنده | جوجو مویز |
مترجم | مریم مفتاحی |
ناشر | نشر آموت |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Me before you |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۵/۱۲/۰۱ |
قیمت ارزی | 10 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
من این کتاب رو به خاطر نظرات مثبتی که راجع بهش نوشته بودند خریدم و خوندم ولی واقعا ناامید شدم اصلا نمیفهمم چرا این قدر ازش تعریف شده یک موضوع خیلی تکراری فیلم های فارسی قدیم پسر پولدار، دختر فقیر، بعدش هم کل کل پسر پولدار و دختر فقیر و کلی کمک پولی پسر پولدار به دختر فقیر که باعث میشه دختر فقیر بفهمه چقدر دنیا خوب و زندگی چقدر لذت بخشه و از این حرف ها. تا اخر داستان منتظر بودم بخش درخشان داستان که باعث شده این کتاب این همه نظر مثبت گرفته، از راه برسه. از نظر من کتاب های خیلی خیلی بهتر از این کتاب اینجا هست،
کتاب واقعا بدی بود. جدا از پیامش که کلا هدفش اینه که هر کسی بهتون هر چی گفت اگه پولدار و خوشتیپ بود حتما درسته، اینکه کسی که اینهمه ثروت و خانواده ی خوب و یه دختری که عاشقشه داره و بازم ترجیح میده بمیره چون فلج شده، واقعا پیام خوبی نیست برای هر کسی که یه معلولیتی داره و این کتابو خونده. میخواید مخالفت کنید، هر کس نظر خودشو داره.
خلاصه کوتاه: ویل ترینر، سرمایهداری که کارش خرید و فروش سهام بوده و زندگی پرشور و هیجانی داشته، در یک تصادف ناگوار، دچار معلولیت شده و داستان از جایی شروع میشه که دو سال از اون زمان گذشته، خانواده ترینر به دنبال یک پرستار برای ویل میگردن، و لوییزا کلارک، دختری که به تازگی شغلش رو در کافه از دست داده، با درموندگی به دنبال یه شغل جدیده. شروعش جالبه. تا نیمه داستان هم خوب جلو میره اما بعد یکم برام خوندنش سخت شده بود. بنظرم کتاب باید کوتاهتر میبود. درباره خود داستان: ویل ترینر و اتفاقی که براش افتاد میتونه آدمو به فکر فرو ببره. باعث میشه با خودت فکر کنی اگر من جای اون بودم، چطور زندگیمو میگذروندم؟ اصلا چطور به زندگی نگاه میکردم؟ اطرافیانم رو چطور میدیدم؟ و اگر جای لوییزا کلارک بودم چیکار میکردم؟ بنظرم نقطه قوت این کتاب توصیفات دقیقش از حال افراد در هر موقعیت بود. از طرفی من صوتی گوش دادم چون احساس کردم شاید نتونم خودم تا آخرش بخونم، مخصوصا که به خاطر دیدن فیلم از داستانش باخبرم. در ورژن صوتی این توصیفات به خوبی درک میشن. نکتهای درباره شخصیتی که از ویل ترینر ساخته شده نظرمو جلب کرد. به این فکر کردم که اگر این فرد یک انسان با زندگی سادهتر، قیافه معمولی تر و سطح مالی متوسط بود باز هم میتونست داستان رو جالب کنه؟ بعد دیدم خیلی از اتفاقات این داستان رو باید حذف کرد چون مربوط به زندگی تجملاتی ویل ترینر هست. و خب در نقطه مقابل لوییزا کلارک قرار میگیره که از یک خانواده متوسط میاد. شاید قرار بود تفاوت نظرشون درباره زندگی رو به ما نشون بده اما بنظرم شاید هم میتونست جاشون رو عوض کنه. در شرایطی که ویل ترینر از یک خانواده متوسط و لوییزا کلارک از یک خانواده پولدار بود و یا اصلا هردو خانوادههایی با درآمد متوسط داشتن. این کلیشهای بود که اذیتم کرد. پایان خوبی داشت. بنظرم منطقی بود.
افسردگی گرفتم بابا...وقتی خریدمش با توجه ب تعریفای دوستا فکر کردم کتاب خیلی خوبیه...اما متاسفانه خیلی خوب نبود...داستان متعادل دنبال شد بنظر من ی روند یکنواخت داشت،اکثر داستان انتظار برای خود کشی و تلاشای نافرجام لوئیزا واس منصرف کردن....تا اخرین لحظه منتظر ی اوج بودم ک داستانو از یکنواختی دراره یکم شادی تزریق کنه....ا ما انتظار بیهوده...حتی داستان رابطه احساسیشون اونقد قوی پرداخت نشد بهش...شاید درحد ی دوست داشتن خیلی معمولی ولی تو کتاب پس از تو انقد ک همه چی حول و محور ویل خاطراتش و عشق عمیقشون پیش میره ک ادم شک میکنه ک ایا کتاب قبلیو درست خونده یا ن!
متاسفانه علیرغم لحن نسبتا دوست داشتنی و تعریف های عجیبی که از داستان شنیدم، پیام داستان بشدت مشکل دار بود. بعضی دوستان میگن واقعیت دنیا، مسئله صرفا این نیست، پیام و تمی که تو داستان ارائه میشن صرفا واسه دونستن امثال ماها که بدن سالمی داریم و یا اون مشکل مطرح شده در داستا رو نداریم، نیستن شما تصور کنین کسی که الان داره با اون مشکل دست و پنجه نرم میکنه، پیامی که داستان بهش منتقل میکنه چیه؟ چه حسی، چه فکری بعد از خوندن همچین داستانی که اینقدر هم معروف شده خواهد داشت؟ آیا لازمه به اون شخص بگیم تو دیگه زندگیت تمومه و میتونی مردن رو به عنوان یه گزینه در نظر بگیری؟ بله، قبول دارم این اتفاق در دنیای واقعی می افته، و نمیشه افراد رو قضاوت کرد، ولی این یه داستانه، و قراره پیامی رو برسونه، و تاثیر میزاره روی ادما، نه اینکه صرفا خبرنامه ای برا افراد سالم باشه. و با وجود تمام احترامی که برای نویسنده قائلم، مطرح کردن این موضوع به این شکل برای مخاطبی که مشکلی مثل داستان داره، بشدت بی ملاحظه بود. خیلی داستان ها هستن که مسئله اتانازی رو به شکل خیلی بهتر برای تمام مخاطبین (چه افراد تحت تاثیر و چه افراد عادی) نمایش داده. واقعا درک نمیکنم چرا این داستان با تم مخربش اینطور بین افراد بولد شده، و خیلی راحت اونو بهم پیشنهاد میدن، بی توجه به اینکه چه تاثیری روی دیگران داره(لازم نیست حتما آدم فلج شده باشه که داستان روش تاثیر بذاره، همینکه حس کن چیز بزرگی رو در زندگی از دست داده)
پیامی که کتاب برای من داشت و همیشه توی زندگیم ازش استفاده میکنم این بوده مثه دختر توی کتاب همیشه خودم باشم حتی اگه وقتی کسی مثه پسر پولدار توی کتاب درکت نمیکنه اینکه اون پولداره دلیل نمیشه که حق با اون باشه همچنان که توی طول داستان میبینیم که دختر فقیر با خود واقعیش بودن باعث تغییر نظر پسر پولدار نسبت به خودش میشه که اونو عمیقتر بشناسه و ازش روحیه و انرژی برای لذت بردن از روزهای آخر عمرش بگیره... دوم اینکه از پسر پولدار یاد گرفتم که نوع نگاهم به اطرافیانم رو تغییر بدم و بیشتر اطرافیانم رو بشناسم شاید عشق حقیقی که دنبالش هستم کسی باشه که اصلا نه فکرشو میکنم نه میبینمش! برای داشتن یک عشق خوب نباید دنبال کسی بود که همه چیزش کامله مثه زیبایی ، پول ، شغل ، طبقه اجتماعی و... باید دنبال کسی بود که کنارش شادی رو پیدا میکنی... ، و در جواب دوستانی که نقد کرده بودن چرا آخرش اینطور تموم شد باید بگم اینکه پسر پولدار در آخر چه تصمیمی برای زندگی خودش میگیره از نظر من دلیلی نیست که یه نسخه باشه که همه ی افراد در شرایط ایشون برای خودشون بپبچن از نظر من شرایط این پسر فرق میکنه و اینکه هرکسی انتظاری از زندگی خودش و ظرفیتی داره که نمیشه زیر سوال بردش...!
الآن بقیه نظرات رو هم دیدم. البته تا حدود ۱۰ صفحه. چند نکته به نظرم رسید که بد نیست اینجا طرح بشه. به نظرم مهمترین ویژگی این کتاب شخصیت پردازی لوئیزا کلارک است که اتفاقاً به آرامی و در طول داستان، در تغییر و رو به پختگی است. درمورد شخصیت ویل ترینر نیز نویسنده با ظرافت و بدون زیاده گویی او را ترسیم میکند. نه در دام کلیشه می افتد و نه او را به حال خود رها می نماید. سایر افراد داستان نیز اگرچه در حد تیپ باقی می مانند، اما حضور دراماتیک شان حضوری فعال و تاثیر گذار است و نمی توان فکر کرد که قصه بدون حضور آن ها می توانست به همین روانی پیش برود نکات دیگری هم هست (در مورد طبقه بندی ادبی این کتاب) که به نظرم باید فقط برای آنها که کتاب را خوانده اند گفت نه برای آن ها که هنوز نخوانده اند. اگر فیدیبو بتواند یک اتاق گفتگو برای کسانی که یک کتاب را خوانده اند به طور مجزا ایجاد کند، زمینه بحث و نقد و تقریظ آثار ادبی (در این محیط) فراهم شده و کار فرهنگی مثبتی به حساب خواهد آمد.
جدا از نوع نگراش نویسنده که خیلی حساب شده بود حسابی کیف کردم باید بگم سطح ترجمه برای همنچین اثری متوسط بود و اصلا پیامی که نویسنده داشت پرتاپ میکرد سمتم رو دوست نداشتم خیلی غیربارور و غیر قابل درکه یه آدم اینقدر دلیل برای بودن داشته باشه ولی ... حالا خوبه جوجو خودش توی این کتابش حداقل اسم چهار پنج نفر از آدمایی که با معلولیت و توانخواهی زندگی کردن و روی زندگیهای موثر بودن رو حتی به طنز میون کاراکترا میاره. این نشون میده با این سبک زندگی آشناست ولی به تصویر کشیدن ناامیدی؛ اصلا باهاش موافق نیستم... به تصویر کشیدن واقعیت که ناامیدی هم شاملش میشه بله! اما این زندگی ویل ترینر... هییی به هر حال سبک و سیاق رمان برام جالب بود و پیام و مزه قصه رو تا وقتی که نفهمیدم چی داره به خوردم میده دوست داشتم! پ.ن ای کاش کتابخونها هم یاد بگیرن مثل فیلمبازها داستان اسپول نکنن.
من اول فیلمشو دیدم بعد کتابشو خوندم چون همیشه کتاب خیلی با فیلم متفاوته،شخصیت پدر و مادر ویل توی فیلم خیلی مثبت بود در صورتی که تو کتاب حتی گاهی اوقات مادر ویل ازش ناراضی بود و دوستش نداشت تو خود فیلم هم خبری از طلاق پدر و مادر ویل نبود؛سطح مالی پایین خانواده لو هم اصلا تو فیلم به نظرم قابل لمس نبود مخصوصا با رنگ و لعاب لو،برای همین تفاوت هاست که حتی فیلمو هم که میبینم حتما میخوام کتابو بخونم،کتاب قشنگی است و سیر داستان خوبی داره،از این کتابای مسخره ی عشق و عاشقیه آبدوغ خیاری ایرانی نیست،من نویسنده محبوبم آنا گاوالدا و مارکز است و خیلی کم از این دست کتابای رمنس خوندم ولی این کتاب ارزش خوندن داره و قسمت بعدشم حتما میخونم،مرسی از فیدیبو عزیز با امکانات عالی ای که فراهم کرد واقعا لذت بردم از خوندن کتاب تو اینجا????
بی انصافیه اگر بگم کتاب بدی بود ولی اصلا لایق این همه تعریفی ک ازش میشه نبود یه کتاب خیلی خیلی متوسط با یه نثر خیلی معمولی واقعا خوشحالم نسخه چاپیشو نخریدم