بعد از اولین شب، جواب دادن برای میراندا راحتتر شده بود. جان سی روزی چند مرتبه برایش پیامک میفرستاد و او هم جواب میداد. گاهی اوقات میراندا سر کار به این فکر میافتاد که اگر همکارانش علت سرخ شدن ناگهانی گونهها و حواسپرتیاش را بپرسند، چه جوابی به آنها بدهد؛ فکر کرد فقط لبخند بزند و حقیقت را به آنها نگوید. چه دلیلی داشت حقیقت را بگوید وقتی در کمتر از نیم ساعت پیام بعدی جان سی میآمد که ابراز عشق کرده بود و دلش برای دیدنش پرپر میزد؟
یکبار هم او عمداً پیامک را در معرض دید روی میز کارش گذاشت چون میدانست کلر ترولین نمیتواند جلوی خود را بگیرد و آن را میخواند و موضوع را به گوش بقیه در اتاق مخصوص سیگاریها میرساند. او فکر کرد خوب شد، بگذار آنها در خماری بمانند. او خوشش میآمد گهگداری مردم را سورپرایز کند و آنها فکر کنند او موجود تو دل برو و عزیز قرمزپوش کسی است. چشمان او برق زد و احساس کرد بال درآورده است.
داستان اول یا اصلی ارزش خواندن دارد ولی داستان های دیگه توی کتاب فقط سرگرم کنندس...و من این رو دوست نداشتم چون رمان هم باید داستان اصلیه کامل تری داشته باشه هم طولانی تر باشه ...در غیر این صورت شاید نشه به اون رمان گفت
4
این کتاب از اون کتاباییه که وقتی شروع میکنی تا همون روز تمومش نکنی فکرت آسوده نمیشه...داستانش خیلی جذاب و روونه..پیشنهاد میکنم بخونید حتما
2
داستان اول کتاب خواندنی و جذاب است، اما داستان های بعدی زبادی عامه پسند هستند.
5
خیلی دوسش داشتم و از خوندن لذت بردم خودمونی و راحت بود.