خانهی من اتاقی زیر شیروانی است، اتاقی زیر سرِ زرافه، درست جایی که گردنش تمام میشود، طبقهی سی و دومِ یه زرافهی سی و دو طبقه.
از اینجا که من هستم، همهی شهر پیداست. آدمهایی باریک و کوچک اندازهی چوب کبریت؛ خانههایی با شیروانیهای قهوهای و نارنجی اندازهی قوطی کبریت. و آن دور، پشت دودها، کوهی است که برف ندارد.