یادتان میآید ما ورت را به حال خود گذاشتیم. شاگرد جادوگر شورشی و شاد و سرحالی که دور و برش پر از زن بود: مادرش اورسول و مادربزرگش آناستابت. ولی مردهایی هم به تازگی به این جمع اضافه شده بودند: سوفی، همکلاسیای که به لطف او پدرش را پیدا کرده بود، و پدرش، ژرار، مربی فوتبال. از این به بعد همه چیز ممکن بود راحت و آسان شود. اما این اتفاق نیفتاد. چون سوفی به مدرسه دیگری میرود و ژرار هم خودش پدر دارد: ریموند، بازرس سابق پلیس. ورت گریه میکند، ورت میخندد، دور و برش ناگهان شلوغ شده ولی با این همه تنهاست.