کنج دیوار و دور از دیدرسِ باغبان، محمود به زاویه دیوار تکیه داده و به فکر فرو میرود. بعد دوباره قدم میزند.
صدای محمود: باید امسال بالأخره این کتاب طلسمشده لعنتی را تمام کنم. هیچ عذر و بهانهای ندارم. در این باغ دورافتاده نه آدمی هست که وقتم را با پرحرفی و بحث و مناظره، و البته مصاحبه تلف کند، نه برو بیایی، نه زن و بچهای. هیچ چیز جز وقت فراوان و آ فتاب تابان و سکوت و آرامش. یعنی تمامِ امکانات مفید برای ابداع و آفرینش.
باز به کنج دیوار پناه میبرد و همچنان باغبان صدایش میزند.
باغبان: آقاجان!
صدای محمود: همه چیز جز این آقای باغبان.
راه میافتد و این بار باغبان را پشت پنجره، در مقابل خودش میبیند.
باغبان: آقاجان!
محمود: چیه؟
باغبان: عرضی درباره اون درخت...