گنجشکی بود و کلاغی. اینها با هم دوست بودند. یک روز نزدیک زمستان به هم گفتند: خوبه هر کدوم یه خونهای برای خودمون بسازیم. گنجشک گفت: من برای خودم یه خونهی شیشهای میسازم. کلاغ گفت: من برای خدم یه خونهی گلی میسازم. گنجشک گفت: خونهی گلی نساز. برف و بارون بیاد، خراب میشه. دلت کباب میشه. کلاغه به حرفش گوش نکرد و کار خودش را کرد. زمستان از راه رسید. برف و بارون بارید و خانهی کلاغه خراب شد. دل کلاغه کباب شد. لنگان لنگان رفت در خانهی دوستش و گفت: خونهم خراب، خونهت آباد، منو راه بده، دلم بشه شاد. گنجشک گفت: بیا تو؛ اما حقش بود، به حرفم گوش میکردی.
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 3.۶۷ مگابایت |
تعداد صفحات | 48 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۱:۳۶:۰۰ |
نویسنده | محمّدرضا شمس |
نویسنده دوم | محمد رضا شمس |
ناشر | انتشارات محراب قلم |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۵/۰۸/۰۴ |
قیمت ارزی | 2 دلار |
قیمت چاپی | 5,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
خواندن قصه های قدیمی همیشه جذابه
چقدر قلم آقای شمس را دوست دارم?
خیلی قشنگ