داستانهای عامیانه فارسی گنجینههایی از مضمون، تمثیل، ضربالمثلها و آداب و رسوم فارسیزبانان به شمار میروند. توجه به چنین گنجینههایی، در اصل، پاسداشت فرهنگ و ادب کهن سرزمینی است به وسعت زبان فارسی.
چه بسیار کسان که با خواندن این داستانها به جرگه کتابخوانان پیوستند، زیرا این داستانها که اغلب روایت پهلوانی و مردانگی و عشقند، با نثر شیرین و پرطمطراق، با افسانهسازی و خیالپردازی خواننده را بر سر شوق میآورند و به خواندن ترغیبش میکنند،
*
قسم آن زمان آتش بود، طرف دعوی به آتش باید برود تا معلوم شود حق با کیست. کیکاوس گفت: «چهل میل راه آتش باید برود تا معلوم شود حق با کیست.» بعد امر نمود چهل میل راه آتش افروختند. سیاوش لباس سفید پوشیده خوشحال شده نزدیک آمد. غریو مرد و زن برآمد که «چگونه در این آتش میروی؟» اما سیاوش بیباکانه وارد آتش شد و از آن طرف به در آمد. به یک تار موی او ضرر نرسید. بر اهل علم ظاهر شد که گناهی نبوده تقصیر از سودابه بوده است. اما سیاوش از آن آزردگی که داشت به شهر توران روانه شد. خبر برای افراسیاب بردند که سیاوش پسر کیکاوس به خدمت تو میآید. افراسیاب فرمود تمامی خلق به استقبال او رفتند و خود سوار شد و سیاوش را استقبال نمود. با اعزاز هر چه تمامتر او را به شهر وارد نمودند. بعد از چند گاه افراسیاب دختری داشت فرنگیسنام که زیر چرخ نظیر نداشت او را عقد کرده به سیاوش داد و فرمود: «به هر جا که میخواهی برو و شهری بنا کن.» سیاوش جای خوش آب و هوایی را به نظر آورد، شهری بنا کرد. مردم از هر طرف گرد آمدند. گرسیوز برادر افراسیاب بر او حسد برده میان او و افراسیاب خصومت انداخت. تا روزی وقت به دست آورده آمده نزد افراسیاب فتنهانگیزی کرد و غیبت بسیار از سیاوش نمود که «تاج و تخت تو را خواهد گرفت، چرا که صد هزار نفر ایرانی نزد او جمع آمدهاند و من در قصر او رفتم او مرا استقبال نکرد، کسی را هم نفرستاد.» آنقدر وسوسه نمود تا افراسیاب دلش از سیاوش برگشته کمر قتل او بست، برخاسته با صد هزار کس متوجه سیاوش شد. چون نزدیک سیاوش رسید، گرسیوز کس فرستاد نزد سیاوش که «اگر به حضور آمدی زیر لباس زره بپوش و مسلح بیا».